برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
باز نگری و مرور تاریخ و آموختن از نیک و بد ِ گذشتگان در شاهنامه - (۱)
***
خسرو انوشیروان*۱ پس از سرکوب هیتالیان، موبدان و سران را فرا میخواند و از تاریخ و گذشتگان می گوید:
بخارا و خوارزم و آموی و زم / بسی یاد داریم با درد و غم -
ز بیداد وز رنج افراسیاب / کسی را نبد جای آرام و خواب -
چو کیخسرو آمد برستیم از اوی / جهانی برآسود از گفت و گوی -
ازان پس چو ارجاسب*۲ شد زورمند / شد این مرزها پر ز درد و گزند -
از ایران چو گشتاسب آمد به جنگ / ندید ایچ ارجاسب جای درنگ -
بر آسود گیتی ز کردار اوی / که هرگز مبادا فلک یار اوی -
ازان پس چو نرسی*۳ سپهدار شد / همه شهرها پر ز تیمار شد -
چو شاپور ارمزد*۴ بگرفت جای / ندانست نرسی سرش را ز پای -
جهان سوی داد آمد و ایمنی / ز بد بسته شد دست آهرمنی -
چو خاقان*۵ جهان بستد از یزدگرد / ببد تیزدستی بر آورد گرد -
بیامد جهاندار بهرام گور / ازو گشت خاقان پر از درد و شور -
شد از داد او شهرها چون بهشت / پراگنده شد کار ناخوب و زشت -
به هنگام پیروز*۶ چون خوشنواز*۷ / جهان کرد پر درد و گرم و گداز -
مبادا فغانیش*۸ فرزند اوی / مه خویشان مه تخت و مه اورند اوی -
جهاندار کسری کنون مرز ما / بپذرفت و پرمایه شد ارز ما -
بماناد تا جاودان این بر اوی / جهان سر به سر چون تن و چون سر اوی -
که از وی زمین داد بیند کنون / نبینیم رنج و نه ریزیم خون -
.......................................
پ ن:
*۱ - خسرو انوشیروان، پرویز یا خسرو، خسرو پرویز
پسر هرمزد ِ نوشیروان:
پسر بد مر اورا گرامی یکی/که از ماه پیدا نبد اندکی -
مر او را پدر کرده پرویز نام/گهش خواندی خسرو شادکام -
به تحریک بهرام چوبینه از پیش پدر به روم گریخت.
اسبش وارد کشتزار دهقانی شد و هرمزد نوشیروان دستور داد گوش و دم اسبش را بریدند.
عاشق شیرین، فرهاد را به کندن کوه فرستاد.
داماد قیصر:کشته به دست اسفندیار در روئین دژ:
به زخم اندر ارجاسب را کرد سست/ندیدند بر تنش جایی درست -
ز پای اندر آمد تن پیلوار/جدا کردش از تن سر اسفندیار -
خویشان اسیر شده ی ارجاسب توسط اسفندیار:
ز پوشیده رویان ارجاسب پنج/ببردند با مویه و درد و رنج -
دو خواهر دو دختر یکی مادرش/پر از درد و با سوگ و خسته برش -
برادرش بد یک دل و یک زبان/ازو کهتر آن نامدار جوان -
ورا پهلوان کرد بر لشکرش/بدان تا به آیین بود کشورش -
سپه را سراسر به نرسی سپرد/به بخشش همی پادشاهی ببرد -
کنیزک که او را رهانیده بود/بدان کامکاری رسانیده بود -
دلفروز و فرخ پی اش نام کرد/ ز خوبان مر او را دلارام کرد -
والریانوس رومی را اسیر کرد .ندانی توگفتن سخن جز دروغ/دروغ آتشی بد بود بی فروغ -
اگر قیصری شرم و رایت کجاست/به خوبی دل رهنمایت کجاست -
چرا بندم از چرم خر ساختی/بزرگی به خاک اندر انداختی -
چو بازارگانان به بزم آمدم/نه با کوس و لشکر به رزم آمدم -
تو مهمان به چرم خر اندر کنی/به ایران گرایی و لشکر کنی -
کنون من به بندی ببندم ترا/ز چرم خران کی پسندم ترا -دو گوشش به خنجر بدو شاخ کرد/به یک جای بینیش سوراخ کرد -
مهاری به بینی او بر نهاد/چو شاپور زان چرم خر کرد یاد -
مالکه زن نوشه را از دژ فرار داد و بعد به دژ حمله کرد و کتف طایر را از جا کند.همی خواندندیش پیروز شاه/همی بود یک چند با تاج و گاه -
مر داد بی آرزو دخترش/نجویند جز رای من لشکرش -
خاقان، ده سخنور را از موضع ضعف نزد کسرا فرستاد که یک ماه مهمان شاه بودند و در این مدت از بردع و هند و روم و بلوجی و گیلی هم به حضور کسرا آمدند:به هیتال رفت وبه کمک فغانیش شاه هیتالی با سی هزار نفر هیتالی برادرکوچکترش هرمز را شکست داد و جانشین برادرش هرمزد شد:
سپاهی بیاورد پیروز شاه/که از گرد تاریک شد چرخ ماه -بیست و هشت سال بر تخت بود -
*۸ - فغانیش، فغانی شاه هیتال حاضر شد به پیروز کمک کند، به شرط اینکه بخشی از خاک ایران بدو واگذار شود. پیروز موافقت کرد و ترمذ و ویسه را به هیتال بخشید.
فغانی به پیروز:
به پیمان ســپارم ســـــــپاهی ترا /نمــایــم ســـــوی داد راهــی ترا -
که باشـد مرا ترمذ و ویسه گــرد/که خود عهد این دارم از یزدگرد -
بدو گفت پیـروز کاری رواســت/فزون زان بتو پادشاهی سزاست -
بدو داد شمشــیرزن سـی هـــزار/ز هیتالـیان لشـــکری نامــــدار -
بهادر امیرعضدی