برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

بازرگانی، ترفندی برای نفوذ به سرحدات دشمن - (۴) - رفتن شاپور به روم.

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

 بازرگانی، ترفندی برای نفوذ به سرحدات دشمن - (۴)

***

رد و رگه ی بستر و کانال ِ اقتصاد و بازرگانی، در قامت ِ روزنه ی نفوذ دشمنان و بیگانگان در شاهنامه.
***
 چو دیدند گفتندش ای پادشا/ جهانگیر و روشندل و پارسا-
 یکی کار پیش است با رنج و درد/ نیارد کس آن بر تو بر یاد کرد-
 چنین داد شاپور پاسخ بدوی/ که ای مرد داننده و راهجوی-
چه چاره ست تا این ز من بگذرد/ تنم اختر بد به پی نسپرد-
چنین گفت کاین پادشاهی به داد/ بدارید کز داد باشید شاد-


رفتن شاپور* به روم:

چو آباد شد زو همه مرز و بوم/چنان آرزو کرد کاید به روم-
ببیند که قیصر سزاوار هست/ابا لشکر و گنج و نیروی دست-
همان راز بگشاد با کدخدای/یک پهلوان گرد با داد و رای-
همه راز و اندیشه با او بگفت/همی داشت از هرکس اندر نهفت-
چنین گفت کاین پادشاهی به داد/بدارید کزداد باشید شاد-


شاپور تدارک کاروانی با سی شتر با بار دینار می بیند:
 شتر خواست پرمایه ده کاروان/ به هر کاروان بر یکی ساروان-
 ز دینار وز گوهران بار کرد/ ازان سی شتر بار دینار کرد-
 بیامد پراندیشه ز آبادبوم/ همی رفت زین سان سوی مرز روم-


شاپور در حکم گشتی شناسایی، شخصاً در قالب بازرگانان به بارگاه قیصر می رود.
  شاپور بازرگان در بارگاه قیصر:

بیامد به نزدیک سالار بار/ برو آفرین کرد و بردش نثار-
 بپرسید و گفتش چه مردی بگوی/ که هم شاه شاخی و هم شاه روی-
چنین داد پاسخ که ای پادشا/ یکی پارسی مَردَم و پارسا-
 به بازارگانی برفتم ز جز/ یکی کاروان دارم از خز و بز-
 کنون آمدستم بدین بارگاه/ مگر نزد قیصر گشاینده راه-
 ازین بار چیزی کش اندر خورست/ همه گوهر و آلت لشکرست-
پذیرد سپارد به گنجور گنج/ بدان شاد باشم ندارم به رنج-

 دگر را فروشم به زر و به سیم/ به قیصر پناهم نپیچم ز بیم-

 بِخَرّم هر آنچم بباید ز روم/ روم سوی ایران ز آباد بوم-
 
 "جفا دیده مردی" هویت شاپور را به قیصر می نمایاند:
جفا دیده ایرانی یی بد به روم/چنانچون بود مرد بیداد و شوم -
به قیصر چنین گفت کای سرفراز/یکی نو سخن بشنو از من به راز-
که این نامور مرد بازارگان/که دیبا فروشد به دینارگان-
شهنشاه شاپور گویم که هست/به گفتار و دیدار و فر و نشست-
چو بشنید قیصر سخن تیره شد/همی چشمش از روی او خیره شد-

 قیصر، شاپور را می شناسد:
 چو شد مست برخاست شاپور شاه/همی داشت قیصر مر او را نگاه -
 بیامد نگهبان و او را گرفت/ که شاپور نرسی تویی ای شگفت-
 به جای زنان برد و دستش ببست/به مردی ز دام بلا کس نجَست -
 بر مست، شمعی همی سوختند/به زاریش در چرم ِ خر دوختند -
.........................................................................
پ ن:
شاپور اورمزد، شاپور اورمزد نرسی، شاپور ذوالاکتاف، یا پیروز شاه نام دیگرِ شاپور:
 همی خواندندیش پیروز شاه/همی بود یک چند با تاج و گاه -

بهادر امیرعضدی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد