برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار شاهان در شاهنامه. بخش -۴ - جمشید

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ جمشید*۱
***
 دادگری:
کمر بست با فر شاهنشهی/ جهان گشت سرتاسر او را رهی-
زمانه بر آسود از داوری/به فرمان او دیو و مرغ و پری-
جهان را فزوده بدو آبروی/ فروزان شده تخت شاهی بدوی-
 چو این کرده شد ساز دیگر نهاد/ زمانه بدو شاد و او نیز شاد-
گذشته برو سالیان هفتصد / پدید آوریده همه نیک و بد-

آبادگری:
پنجاه سال اول در ساخت سلاح سپری کرد:
 نخست آلت جنگ را دست برد/در نام جستن به گردان سپرد-
به فر کیی نرم کرد آهنا/چو خود و زره کرد و چون جو شنا-
چو خفتان و تیغ و چو برگستوان/همه کرد پیدا به روشن روان-
بدین اندرون سال پنجاه رنج/ببرد و ازین چند بنهاد گنج-

پنجاه سال دوم در ساختن فن پوشش ِ تن سپری کرد:
دگر پنجه اندیشه ی جامه کرد/که پوشند هنگام ننگ و نبرد-
ز کتان و ابریشم و موی قز/قصب کرد پرمایه دیبا و خز-
بیاموختشان رشتن و تافتن/به تار اندرون پود را بافتن-
چو شد بافته شستن و دوختن/گرفتند ازو یکسر آموختن-
چو این کرده شد ساز دیگر نهاد/زمانه بدو شاد و او نیز شاد-

پنجاه سال سوم در ساماندهی پیشه روان و چهار قشر مردمان سپری کرد:
 ز هر انجمن پیشه ور گرد کرد/بدین اندرون نیز پنجاه خورد-
 گروهی که کاتوزیان خوانی اش/به رسم پرستندگان دانی اش-
جدا کردشان از میان گروه/پرستنده را جایگه کرد کوه-
بدان تا پرستش بود کارشان/نوان پیش روشن جهاندارشان-
صفی بر دگر دست بنشاندند/همی نام نیساریان خواندند -
کجا شیر مردان جنگ آورند/فروزنده ی لشکر و کشورند-
کزیشان بود تخت شاهی به جای/وزیشان بود نام مردی به پای-
بسودی*۲ سه دیگر گُرُه را شناس/کجا نیست از کس بریشان سپاس-
بکارند و ورزند و خود بدروند/به گاه خورش سرزنش نشنوند-
ز فرمان تنآزاده و ژنده پوش/ز آواز پیغاره*۳ آسوده گوش-
تن آزاد و آباد گیتی بر اوی/بر آسوده از داور و گفتگوی -
چه گفت آن سخنگوی آزاده مرد / که آزاده را کاهلی بنده کرد -
چهارم که خوانند اهتو خوشی/همان دست ورزان ابا سرکشی-
کجا کارشان همگنان پیشه بود/روانشان همیشه پر اندیشه بود-
بدین اندرون سال پنجاه نیز / بخورد و بورزید و بخشید چیز -

با آموزه ی دیوان، فن ساخت و ساز ِ بِنا را بَنا نهاد:
بفرمود پس دیو ناپاک را / به آب اندر آمیختن خاک را -
هرانچ از گِل آمد چو بشناختند/سبک خشک را کالبد ساختند-
به سنگ و به گج دیو دیوار کرد/نخست از برش هندسی کار کرد-
چو گرمابه و کاخهای بلند/چو ایران که باشد پناه از گزند-

در گسترش فن ساخت زیور و زینت و آوردن بوی خوش، بسی کوشید:
ز خارا گهر جست یک روزگار/همی کرد ازو روشنی خواستار-
به چنگ آمدش چندگونه گهر/چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر-
ز خارا به افسون برون آورید/شد آراسته بندها را کلید-
دگر بویهای خوش آورد باز/که دارند مردم به بویش نیاز-
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب/چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب-

دانش پزشکی و بهداشت را آشکار ساخت:
پزشکی و درمان هر دردمند/در تندرستی و راه گزند -
همان رازها کرد نیز آشکار/جهان را نیامد چنو خواستار-

با کشتی سازی بر رود و دریا چیرگی یافت:
گذر کرد ازان پس به کشتی بر آب/ز کشور به کشور گرفتی شتاب -
 چنین سال پنجه برنجید نیز/ندید از هنر بر خرد بسته چیز-


سرانجام جمشید:
کی اژدهافش(ضحاک) بیامد چو باد/به ایران زمین تاج بر سر نهاد-
 چو جمشید را بخت شد کندرو/به تنگ اندر آمد جهاندار نو-
 برفت و بدو داد تخت و کلاه/بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه -
چو صد سالش اندر جهان کس ندید/برو نام شاهی و او ناپدید -
صدم سال روزی به دریای چین/پدید آمد آن شاه ناپاک دین-
 نهان گشته بود از بد اژدها(ضحاک)/نیامد به فرجام هم زو رها -
 چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ/یکایک ندادش زمانی درنگ -
به اَرّش سراسر به دو نیم کرد/جهان را ازو پاک بی بیم کرد -
........................................................................
پ ن:
*۱ جمشید، پسر طهمورث دیوبند:
برفت و سرآمد برو روزگار/ همه رنج او ماند ازو یادگار-
گرانمایه جمشید فرزند او/کمر بست یکدل پر از پند او-
برآمد برآن تخت فرخ پدر/به رسم کیان بر سرش تاج زر-

پسران جمشید:
تور و زادشم

 دختران جمشید:
که جمشید را هر دو دختر بدند/سر بانوان را چو افسر بدند-
 زپوشیده رویان یکی شهرناز/دگر پاکدامن به نام ارنواز-

به وقت فرار از ضحاک به زابل رفت و در بین راه با سمن ناز برخورد و خود را "ماهان" معرفی کرد.
 جمشید، صد سال در دریای چین مخفی می شود و آخر توسط ضحاک یافته و با اره به دو نیم می شود .
 طبقات اجتماعی دوره ی جمشید: آموزیان ( پرستندگان )، نیساریان ( جنگاوران )،اهتوخوشان ( پیشه وران )، کاتوزیان (شالیزیان، پالیزیان، جالیزیان).
استاد محمد جعفر محجوب: بنا به مشاهده یاد داشتهایی از استاد پور داوود، در روضه الصفا مرقومست که، جمشید را پس از صد سال متواری بودن، در کنار دریای چین در تنه درختی تهی و کهن سال، یافتند و با اره دوسر به دو نیم کردند.
 استاد محجوب : به روایت زرتشت، کسی که بدستور ضحاک، جمشید را با اره دوسر به دو نیم کرد، برادر جمشید بنام سپید ور بوده است    
استاد محجوب: جم = طفل توام (دو قلو) همزاد. و به فرانسوی (ژومو و ژومل).
در ودا(کتاب هندوان) نیز آمده: جمشید همزاد یک دختر که مرده متولد شده، بوده است. استاد محجوب: جم شید ( شید=شاه، شاه جم یا جمشاه).
شاهرخ مسکوب: جمشید، "هور چهر درخشان خورشید دیدار" (و ندیداد، فرگرد دوم).
*۲ بسودی، برزگر، دهقان، حشم دار  و گاهی نیز نسودی دیده شده  « بسودی » 

 این کلمه در فرهنگ ها و متون فارسی به نسودی تصحیف شده است . بسودی از ریشه ٔ  "فشو"  اوستایی است بمعنی پرورانیدن چهارپایان ست.

*۳ پیغاره، سرزنش، نکوهش، ملامت، سرکوفت 
     بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد