برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۸ - داراب بهمن


برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های  شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۸ -  داراب بهمن

***

دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ داراب بهمن *۱
***

دادگری:
چو دارا به تخت مهی برنشست/ کمر بر میان بست و بگشاد دست -
چنین گفت با موبدان و ردان / بزرگان و بیدار دل بخردان -
که گیتی نجستم به رنج و به داد / مرا تاج یزدان به سر بر نهاد -
شگفتی تر از کار من در جهان / نبیند کسی آشکار و نهان -
ندانیم جز داد پاداش این / که بر ما پس از ما کنند آفرین -
نباید که پیچد کس از رنج ما / ز بیشی و آگندن گنج ما -
زمانه ز داد من آباد باد / دل زیر دستان ما شاد باد -
ازان پس ز هندوستان و ز روم / ز هر مرز باارز و آباد بوم -
برفتند با هدیه و با نثار/ بجستند خشنودی شهریار-

آبادگری،
داراب گرد:
 چنان بد که روزی ز بهر گله / بیامد که اسپان ببیند یله -
ز پستی برآمد به کوهی رسید / یکی بیکران ژرف دریا بدید -
بفرمود کز روم و وز هندوان / بیارند کارآزموده گوان -
بجویند زان آب دریا دری / رسانند رودی به هر کشوری -
چو بگشاد داننده از آب بند/ یکی شهر فرمود بس سودمند-
چو دیوار شهر اندر آورد گِرد / ورا نام کردند داراب گِرد -
یکی آتش افروخت از تیغ کوه / پرستنده ی آذر آمد گروه -
ز هر پیشه یی کارگر خواستند / همی شهر ایران بیاراستند -
به هر سو فرستاد بی مر سپاه / ز دشمن همی داشت گیتی نگاه -
جهان از بد اندیش بی بیم کرد/ دل بدسگالان به دو نیم کرد -
........................................................................
پ ن:
داراب بهمن، پسر بهمن اسفندیار و همای نوشزاد.

همای چهرزاد پس از مرگ بهمن، برای حفظ تاج و تختش، پسرش را مرده زاد بروز می دهد و داراب بهمن هشت ماهه را به زنی می سپارد:
 چو هنگام زادنش آمد فراز/ز شهر و ز لشکر همی داشت راز -
همی تخت شاهی پسند آمدش/جهان داشتن سودمند آمدش-
نهانی پسر زاد و با کس نگفت/همی داشت آن نیکویی در نهفت -

بیاورد آزاده تن دایه را/یکی پاک پر شرم و با مایه را -
نهانی بدو داد فرزند را/چنان شاه شاخ برومند را -
کسی کو ز فرزند او نام برد/چنین گفت کان پاکزاده بمرد -

 دایه ی داراب به دستور همای نوشزاد، نهانی نوزاد هشت ماهه را در صندوقی روی آب فرات رها می سازد:
بدین سان همی بود تا هشت ماه/پسر گشت ماننده ی رفته شاه -
بفرمود تا درگری*۲ پاک مغز/یکی تخته جست از در کار نغز -
یکی خرد صندوق از چوب خشک/بکردند و بر زد برو قیر و مشک -
درون نرم کرده به دیبای روم/بر اندوده بیرون او مشک و موم -

داراب بهمن، روان بر رود فرات، به دست گازری از آب گرفته می شود. گازر و همسرش نوزاد را داراب نام می نهند:
زن گازر اورا چو پیوند خویش/بپرورد چوناک فرزند خویش -
سیم روز داراب کردند نام/کز آب روان یافتندش کنام  -

همای نوشزاد از پسرش (داراب بهمن) میگوید:
بدانید کز بهمن شهریار/جزین نیست اندر جهان یادگار -

داراب بهمن، پدر اسکندر( از ناهید دختر فیلقوس رومی)همسر اول. و پدر دارا از همسر دوم. در بعضی از متون، داراب با داریوش مطابقت پیدا کرده - داراب بهمن و اسکندر، برادران ناتنی، از دو مادر.

داراب، ناهید دختر قیصر را همراه با باژ و ساو از قیصر می خواهد:
 پس پرده ی تو یکی دختر است/که بر تارک بانوان افسر است -
نگاری که ناهید خوانی ورا/بر اورنگ زرین نشانی ورا -
به من بخش و بفرست با باژ روم/چو خواهی که بیرنج ماندت بوم -

داراب بهمن، پدر ِ دارای داراب از همسر دوم، بعد از همسر اولش ناهید قیصر: 
و زان پس که ناهید نزد پدر/بیامد، زنی خواست دارا دگر -
یکی کودک امدش با فر و یال/ز فرزند ناهید کهتر به سال -
همان روز داراش کردند نام/که تا از پدر بیش باشد به کام - 

*۲ دُرگر، درودگر، نجار.

بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد