برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۲۰ - اسکندر

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های  شاهان در شاهنامه. بخش - ۲۰ -  اسکندر

***

دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ  اسکندر*:
***

دادگری:
اسکندر، پیروز ِ نبرد، به سپاهیان دارای داراب امان می دهد:
 سکندر بیامد پس او چو گرد / بسی از جهانآفرین یاد کرد -
خروشی برآمد ز پیش سپاه / که ای زیردستان گم کرده راه -
شما را ز من بیم و آزار نیست / سپاه مرا با شما کار نیست -
بباشید ایمن به ایوان خویش / به یزدان سپرده تن و جان خویش -
به جان و تن از رومیان رسته اید / اگر چه به خون دستها شسته اید -
چو ایرانیان ایمنی یافتند / همه رخ سوی رومیان تافتند - 


دادگری:
اسکندر در  نبرد سومش  با دارای داراب نیز به سپاهیان شکست خورده ی ایرانی امان می دهد:
خروشی بلند آمد از بارگاه / که ای مهتران نماینده راه -
هرانکس که زنهار خواهد همی / ز کرده به یزدان پناهد همی -
همه یکسره در پناه منید / بدانید اگر نیکخواه منید -
همه خستگان را ببخشیم چیز / همان خون دشمن نریزیم نیز -
ز چیز کسان دست کوته کنیم / خرد را سوی روشنی ره کنیم  -

دادگری:
اسکندر بر بالین دارای داراب ِ نیمه جان می رسد:
 چو نزدیک شد روی دارا بدید/ پر از خون بر و روی چون شنبلید -
بفرمود تا راه نگذاشتند / دو دستور او را نگه داشتند -
سکندر ز باره درآمد چو باد / سر مرد خسته به ران بر نهاد -
نگه کرد تا خسته گوینده هست / بمالید بر چهر او هر دو دست -
ز سر برگرفت افسر خسرویش / گشاد آن بر و جوشن پهلویش -
ز دیده ببارید چندی سرشک / تن خسته را دور دید از پزشک -
بدو گفت کین بر تو آسان شود / دل بدسگالت هراسان شود -
تو برخیز و بر مهد زرین نشین / وگر هست نیروت بر زین نشین -
ز هند و ز رومت پزشک آورم / ز درد تو خونین سرشک آورم -
سپارم ترا پادشاهی و تخت / چو بهتر شوی ما ببندیم رخت -
جفا پیشگان ترا هم کنون/ بیاویزم از دارشان سرنگون-
 یکی دخمه کردش بر آیین او / بدان سان که بد فره و دین او -
به دخمه درون تخت زرین نهاد / یکی بر سرش تاج مشکین نهاد -

بیدادگری:
اسکندر سی و شش شاه را می کُشد:
چو او سی وشش پادشا را بکشت/نگر تا چه دارد ز گیتی به مشت -  
سکندر که آمد برین روزگار/بکشت آنک بد در جهان شهریار -
برفتند وزیشان به جز نام زشت/نماند و نیابند خرم بهشت-

بیدادگری ِ  اسکندر به نقل از اردشیر بابکان:
کسی نیست زین نامدار انجمن / ز فرزانه و مردم رای زن -
که نشنید کاسکندر بد گمان / چه کرد از فرومایگی در جهان -
نیکان ما را یکایک بکشت / به بیدادی آورد گیتی به مشت -
........................................................................
پ ن:
* اسکندر، پسر داراب ِ بهمن ِ اسفندیار و ناهید دختر فیلقوس قیصر روم (فیلیپ، فیلیپوس) -

اسکندر، پسر خوانده قیصر روم (پسر ِ دختر قیصر، ناهید):
فزون از پسر داشتی قیصرش/بیاراستی پهلوانی برش -

اسکندر، جانشین پدر بزرگ مادریش، فیلقوس ِ قیصر می شود: 
ولیعهد گشت از پس فیلقوس/بدیدار او داشتی نعم و بوس -

سکندر به تخت نیا برنشست / بهی جست و دست بدی را ببست -

بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد