برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۳۰ - انوشیروان (کسری)

 برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های  شاهان در شاهنامه.   بخش - ۳۰ -  انوشیروان (کسری)

***

دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ انوشیروان (کسری)*۱
***

دادگری:
 به سر شد کنون داستان قباد/ز کسری کنم زین سپس نام یاد-
همش داد بود و همش رای و نام/به داد و دهش یافته نام و کام-

 به تخت مهی بر هر آنکس که داد/کند در دل او باشد از داد شاد-
هر آنکس که اندیشه ی بد کند/به فرجام بد با تن خود کند-
اگر پادشا را بود پیشه داد/بود بیگمان هر کس از داد شاد-

 وگر شاه با داد و بخشایش ست/جهان پر ز خوبی و آسایش ست-
وگر کژی آرد بداد اندرون/کبست*۲ش بود خوردن و آب خون-
 بدانید و سرتاسر آگاه بید/همه ساله با بخت همراه بید-
که ما تاجداری به سر برده ایم/بداد و خرد رای پرورده ایم-
 چو بیداد جوید یکی زیر دست/نباشد خردمند و خسرو پرست-
مکافات باید بدان بد که کرد/نباید غم ناجوانمرد خورد-


 آبادگری:
جهان شد به کردار خرم بهشت/ز باران هوا بر زمین لاله کشت-
در و دشت و پالیز شد چون چراغ/چو خورشید شد باغ و چون ماه راغ-
 زمین را به کردار تابنده ماه/به داد و به لشکر بیاراست شاه-

بیدادگری:
کسری و  کشتارمزدک و هشتاد هزار طرفدارانش در باغ:
به درگاه کسری یکی باغ بود/که دیوار او برتر از راغ بود -
همی گرد بر گرد او کنده کرد/مرین مردمان را پراکنده کرد -
بکشتندشان هم بسان درخت/زبر پی، و زیرش سر*۲، آکنده سخت -
به مزدک چنین گفت کسری که رو/به درگاه باغ گرانمایه شو -
درختان ببین آنک هرکس ندید/نه از کاردانان پیشین شنید -
یکی دار فرمود کسری بلند/فروهشت از دار پیچان کمند-
نگونبخت را زنده بردار کرد/سرمرد بیدین نگونسار کرد-

 بیدادگری:
کسرا انوشیروان در راه هند با بلوجی ها روبرو میشود و  آنان را تار و مار می کند:
که از کوچگه هرک یابید خرد/وگر تیغ دارند مردان گرد-
وگر انجمن باشد از اندکی/نباید که یابد رهایی یکی-
 از ایشان فراوان و اندک نماند/زن و مرد جنگی و کودک نماند-
سراسر به شمشیر بگذاشتند/ستم کردن و رنج برداشتند-
ببود ایمن از رنج شاه جهان/بلوجی نماند آشکار و نهان-
چنان بد که بر کوه ایشان گله/بدی بینگهبان و کرده یله-
شبان هم نبودی پس گوسفند/به هامون و بر تیغ کوه بلند-
همه رختها خوار بگذاشتند/در و کوه را خانه پنداشتند-

 بیدادگری:
کسرا انوشیروان در گیلان و دیلمان در و دشت را در خون غرقه می کند:
وزان جایگه سوی گیلان کشید/چو رنج آمد از گیل و دیلم پدید-
ز دریا سپه بود تا تیغ کوه/هوا پر درفش و زمین پر گروه-
 پراگنده بر گرد گیلان سپاه/بشد روشنایی ز خورشید و ماه-
چنین گفت کایدر ز خرد و بزرگ/نیاید که ماند یکی میش و گرگ-
چنان شد ز کشته همه کوه و دشت/که خون در همه روی کشور بگشت-
ز بس کشتن و غارت و سوختن/خروش آمد و ناله ی مرد و زن-
ز کشته به هر سو یکی توده بود/گیاهان به مغز سر آلوده بود-
...............................................................................
پ ن:
*۱  انوشیروان ِ قباد، انوشه روان، نوشین روان، کسرا، پسر قباد ساسانی، از دختر دهقان اهوازی. مادرش دهقان زاده و از نسل فریدون:
 یکی مژده بردند نزد قباد/که این پور بر شاه فرخنده باد -
چو بشنید در خانه شد شادکام/ همانگاه کسری ش کردند نام - 


*۲  کبست، حنظل، خر زهره


*۳  زبر پی، و زیرش سر:  
وارونه، واژگونه، پا ها زِبَر، سر زیر، پا در هوا.

مادر کسری دختری  دهقانزاده و از تبار فریدون بود:
ز دهقان بپرسید زان پس قباد/که ای نیکبخت از که داری نژاد -
بدو گفت کز آفریدون گرد/که از تخم ضحاک شاهی ببرد -  


کسرا، پدر هرمزد :
چو سال اندر آمد به هفتاد و چار/پر اندیشه ی مرگ شد شهریار - 
پسر بد مراورا گرانمایه شش/همه راد و بینا دل و شاه فش - 

ازیشان خردمند و مهتر بسال/گرانمایه هرمزد بد بی همال - 


کسرا، پدر نوشزاد از زن مسیحی اش:
بدین مسیحا بد این ماهروی/ز دیدار او شهر پر گفت و گوی-
یکی کودک آمدش خورشید چهر/ز ناهید تابنده تر بر سپهر-
ورا نامور خواندی نوشزاد/نجستی ز ناز از برش تندباد- 


انوشیروان یا نوشین روان:
به شاهی برو آفرین خواندند/به سر برش گوهر بر افشاندند -
ورا نام کردند نوشین روان/که مهتر جوان بود و دولت جوان - 

کسرا جانشین قباد ِ یزدگرد‌‌، 48 سال شاه بود ودر 80 سالگی مرد
:

چل و هشت بد عهد نوشین روان/تو بر شست رفتی نمانی جوان  - 

 بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد