برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

پند نامه ی کسرا انوشیروان، به فرزندش، هرمزد نوشینروان

و.ک(220)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

 پند نامه ی کسرا انوشیروان، به فرزندش، هرمزد نوشینروان

***

کسرا انوشیروان، پاسخ ِ "مرد نیکو سخن" به پرسشی را در قالب پند نامه به فرزندش، هرمزد نوشینروان گوشزد میکند

***

پرسش کسری از "مرد نیکو سخن":
بپرسیدم از مرد نیکو سخن/کسی کو به سال و خرد بد کهن-
که از ما به یزدان که نزدیکتر/کرا نزد او راه باریکتر-
پاسخ:
به دانش گرای و خرد بر گزین:
چنین داد پاسخ که دانش گزین/چو خواهی ز پروردگار آفرین-
که نادان فزونی ندارد ز خاک/به دانش بسنده کند جان پاک-
به دانش بود شاه زیبای تخت/که داننده بادی و پیروز بخت-
هنر جوی با دین و دانش گزین/چو خواهی که یابی ز بخت آفرین-
گرامی کن او را که در پیش تو/سپر کرده جان بر بد اندیش تو-
بدانش دو دست ستیزه ببند/چو خواهی که از بد نیابی گزند-
چو بر سر نهی تاج شاهنشهی/ره برتری بازجوی از بهی-
همیشه یکی دانشی پیش دار/ورا چون روان و تن خویش دار-

پیمان مشکن:
مبادا که گردی تو پیمان شکن/که خاک ست پیمان شکن را کفن-

دادگر باش و گوش به بدگوی مسپار:
به بادافره بیگناهان مکوش/به گفتار بدگوی مسپار گوش-
به هر کار فرمان مکن جز بداد/که از داد باشد روان تو شاد-

زبان را در کام، به دروغ مگردان:
زبان را مگردان بگرد دروغ/چو خواهی که تخت تو گیرد فروغ-

چشم به مال دیگران نداشته باش. دوست را دوست بدار و بر دشمنش بتاز:
وگر زیردستی بود گنجدار/تو او را ازان گنج بیرنج دار-
که چیز کسان دشمن گنج تست/بدان گنج شو شاد کز رنج تست-
وگر زیردستی شود مایه دار/همان شهریارش بود سایه دار-
همی در پناه تو باید نشست/اگر زیردست ست اگر دُر پرست-
چو نیکی کند با تو پاداش کن/ابا دشمن دوست پرخاش کن-

خود را از گزند و آزار دنیا ایمن مبین:
وگر گردی اندر جهان ارجمند/ز درد تن اندیش و درد گزند-
سرای سپنج ست هرچون که هست/بدو اندر ایمن نشاید نشست-

دادگستر باش و بی هنر را بها مده:
بزرگان وبازارگانان شهر/همی داد باید که یابند بهر-
کسی کو ندارد هنر بانژاد/مکن زو به نیز از کم و بیش یاد-

سلاح در کف نا اهلش مگذار:
مده مرد بی نام را ساز جنگ/که چون بازجویی نیاید به چنگ-
به دشمن دهد مر تو را دوستدار/دو کار آیدت پیش دشوار و خوار-
سلیح تو درکارزار آورد/همان بر تو روزی به کار آورد-

بر مستمند، سخاوتمند باش:
ببخشای برمردم مستمند/ز بد دور باش و بترس از گزند-

افتاده باش:
همیشه نهان ِ دل خویش جوی/مکن رادی و داد هرگز بروی-
همان نیز نیکی باندازه کن/ز مرد جهاندیده بشنو سخن-

دیده بر دنیا مبند:
بدنیی گرای و بدین دار چشم/که از دین بود مرد را رشک وخشم-

قناعت پیشه کن:
هزینه باندازه ی گنج کن/دل از بیشی گنج، بی رنج کن-

از داد پیشینیان بیاموز:
بکردار شاهان پیشین نگر/نباید که باشی مگر دادگر-
که نفرین بود بهر بیداد شاه/تو جز داد مپسند و نفرین مخواه-
 
خونخواره مباش:
گزافه مفرمای خون ریختن/وگر جنگ را لشکر انگیختن-
.....................................

* بَدی، باشی


بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد