برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

رستم، "تاج" بخش ِ شاهان، به تُندَر ِ  نهیب و تَشَر نزد بیژن، "سر ِ" گرگین میلاد را به تن او می بخشد – بخش 1

و.ک(219,1)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

رستم، "تاج" بخش ِ شاهان، به تُندَر ِ  نهیب و تَشَر نزد بیژن، "مکافات گناه ِ" گرگین میلاد را از سر بیژن می زداید و  سر گرگین را از دم ِ تیغ ِ  خونریز بیژن گیو، می رهاند  – بخش 1 

***

کین بیژن از بزدلی و نابکاری گرگین و سخاوت رستم

***

گِرو کِشی رستم از بیژن: تا قید ِ کینه ورزی را نزنی، از بند چاه افراسیاب رهایت نمی کنم.
***
رستم به سر چاه بیژن میرسد و از هفت گرد همراهش میخواهد که سنگ را از سر چاه بردارند:
چو آمد بر ِ سنگ ِ اکوان فراز/بدان چاه اندوه و گرم و گداز-
چنین گفت با نامور هفت گُرد/که روی زمین را بباید سترد-
بباید شما را کنون ساختن/سر چاه از سنگ پرداختن-
پیاده شدند آن سران سپاه/کزان سنگ پردخت مانند چاه-

یاران ِ گُرد ِ رستم، یارای برداشتن سنگ را ندارند:
بسودند بسیار بر سنگ چنگ/شده مانده گردان و آسوده سنگ-
چو از نامداران بپالود خوی/که سنگ از سر چاه ننهاد پی-

رستم کمر همت بر می بندد و به یک ضرب، سنگ را به بیشه ی چین می افکند:
ز رخش اندر آمد گو شیرنر/ز رَه دامنش را بزد بر کمر-
ز یزدان جان آفرین زور خواست/بزد دست و آن سنگ برداشت راست-
بینداخت در بیشه ی شهر چین/بلرزید ازان سنگ روی زمین-

رستم بر فراز چاه از حال و روز بیژن می پرسد و بیژن از رنج و درد و تاریکی چاه میگوید:
ز بیژن بپرسید و نالید زار/که چون بود کارت به بد روزگار-
همه نوش بودی ز گیتیت بهر/ز دستش چرا بستدی جام زهر-
بدو گفت بیژن ز تاریک چاه/که چون بود بر پهلوان رنج راه-
مرا چون خروش تو آمد بگوش/همه زهر گیتی مرا گشت نوش-
بدین سان که بینی مرا خان و مان/ز آهن زمین و ز سنگ آسمان-
بکنده دلم زین سرای سپنج/ز بس درد و سختی و اندوه و رنج-

رستم، از بیژن می خواهد که کین از دل بر کَن و خطای گرگین را به من ببخش:
بدو گفت رستم که بر جان تو/ببخشود روشن جهانبان تو-
کنون ای خردمند آزاده خوی/مرا هست با تو یکی آرزوی-
بمن بخش گرگین میلاد را/ز دل دور کن کین و بیداد را-

بیژن، زخم ِ خورده ی غدر و بز دلی گرگین، در بند کینخواهی گرگین ست:
بدو گفت بیژن که ای یار من/ندانی که چون بود پیکار من-
ندانی تو ای مهتر شیرمرد/که گرگین میلاد با من چه کرد-
گرافتد بروبر جهانبین من/برو رستخیز آید از کین من-

رستم به بیژن: 

"تا خود را از بند کینه توزی نرهانی، از بند چاه نرهانمت". 

بدو گفت رستم که گر بدخوی/بیاری و گفتار من نشنوی-
بمانم ترا بسته در چاه پای/برخش اندر آرم شوم باز جای-
 
فروهشت رستم بزندان کمند/برآوردش از چاه با پایبند-
ازان پس چو گرگین بنزدیک اوی/بیامد بمالید بر خاک روی-
ز کردار بد پوزش آورد پیش/بپیچید زان خام کردار خویش-

دل بیژن از کینش آمد براه/مکافات ناورد پیش گناه- 

بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد