و.ک(217)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
رد یابی ابریق، پیاله، رند، خرابات، سبو، باده و جام در شاهنامه ی فردوسی.
***
در سرتا سر شاهنامه، هیچ نشانی از ابریق، پیاله، رند و خرابات نیست.
سبو، سه بار در شاهنامه قید شده. البته با عنوان کوزه ی آب و بدون بار کلامی ِ (ظرف شراب).
1- چو خواهی که پیدا کنی گفت وگوی/بباید زدن سنگ را بر سبوی -
داستان سیاوش
2- دو خواهرش رفتند ز ایوان به کوی/غریوان و بر کفت ها بر سبوی -
داستان هفتخوان اسفندیار
3- زنی دید بر کتف او بر سبوی/ز بهرام خسرو بپوشید روی -
پادشاهی بهرام گور
باده، مشترک در آثار "عرفانی و صوفیانه" و آثار "حماسی وپهلوانی".
باده، در قامت میگساری و باده خواری، در شاهنامه، بسیار دیده می شود. به مناسبت ها و بهانه های گونا گون.
باده خواری در مجالس دیدار:
همه بادهٔ خسروانی بدست/همه پهلوانان خسروپرست -
می اندر قدح چون عقیق یمن/بپیش اندرون لاله و نسترن -
باده خواری در پیشواز:
سران با فرامرز و با پیلتن/همی باده خوردند بر یاسمن -
غریونده نای و خروشنده چنگ/بدست اندرون دستهٔ بوی و رنگ -
باده خواری در بدرقه:
من اینک به رفتن کمر بستهام/عنان با عنان تو پیوستهام -
سه روز اندرین گلشن زرنگار/بباشیم و ز باده سازیم کار -
ابا باده و رود و گردان به هم/بدان تا کند بر دل اندیشه کم -
باده خواری در بدرود:
برفتند با رود و رامشگران/بباده نشستند یکسر سران -
نشستند شادان دل آن شب بهم/به باده بشستند جان را ز غم -
باده خواری در بزرگداشت و ستایش:
سر جنگجویان به خوردن نشست/پرستنده شد جام باده به دست -
گهی باده خورد و گهی تاخت اسپ/بیامد سوی خان آذرگشسپ -
جهانآفرین را ستایش گرفت/به آتشکده در نیایش گرفت -
باده خواری پیش از نبرد:
تن خویش را نیز مستای هیچ/به ایوان شو و کار فردا بسیچ -
ببینی که من در صف کارزار/چنانم چو با باده و میگسار -
باده خواری پس از پیروزی:
سر جنگجویان به خوردن نشست/پرستنده شد جام باده به دست -
چو از خوان سالار برخاستند/نشستنگه می بیاراستند -
همه دشت پر باده و نای بود/به هر کنج صد مجلس آرای بود -
به زاولستان از کران تا کران/نشسته به هر جای رامشگران -
"باده"، درشاهنامه، همیشه همپای باده گساری ِ"مستانه"، خنیاگری ِ "طربناک" و رامشگری ِ "نشاط انگیز" بوده.
"باده"، همواره هـمراه بـوده ست بـا، رود، بـربـط و چـنگ نـوازی.
"باده"، همواره هـمراه بـوده ست بـا، از خـود فـرا تـر رفـتـن ِ مـتهـورانه، مــیدان گـزیدن ِ "جـسورانه"، حـریف طلـبیـدن ِ "گستاخانه"، با زخم رسانیدن ِ "عیان و آشکار"، به " تن پیل وار" دشمن ِ « آب و خاک » و با ابزار " مادی" گرز، شمشیر، سنان، تیر و کمان.
در عرفان نیز "باده"، بسیار دیده می شود و به مناسبت ها و بهانه های گوناگون.
"باده" و دنیا گریزی :
ما گوشه نشینان خرابات الستیم/تا بوی میی هست در این میکده مستیم -
دیری ست که ما معتکف دیر مغانیم/رندیم و خراباتی و فارغ ز جهانیم -
رندیم و خراباتی و فارغ ز جهانیم/چیزی بجز از باده و ساغر نشناسیم -
«وحشی بافقی» -
من، غلام ِ رندی، کو، چون به باده بنشیند/از خود و تو و من او جمله بیخبر خیزد -
«اوحدی»
که رندان آزاده را در نکاح/نباشد بجز دختر رز، مباح -
بیا ساقیا! باده در جام کن!/به رندان لب تشنه انعام کن -
«جامی»
"باده" و انفعال :
گر همچو من افتادهٔ این دام شوی/ای بس که خراب باده و جام شوی -
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم/با ما منشین اگر نه بدنام شوی -
«حافظ»
"باده"، در آثار عرفانی، همیشه همپای غمگساری ِ"محزون"، تغزل ِ"شاعر"، فغان ِ "زار" و ناله ی ِ "شبگیر" بوده ست.
" باده"، همواره همراه بوده ست، با دف و نی، چنگ و چغانه، در خود فرو خزیدن ِ"عزلت گزینانه"، گریز از میدان رزم "منفعلانه".
و در نهایت، "باده"، آلت حرب ِ چنگ و زخـمه زدن ِ روح ِ سرکش و زیرک ِ رند ِ یک لا قبای حافظ، بر رخ و تار و پود روح ِ " پوسـیده، ریا پـیشه و مـکار" شیخ و شاب و صـوفی و عـابد و محتسب. با ابزار "معنایی" استعاره و ایما، حدیث و اشاره.
بهادر امیرعضدی