برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
خست و نظر تنگی فرشید ورد، میزبان بهرام گور
***
وارد شدن بهرام گور، به سرای فرشید ورد کدیور، مهتر ده، و دیدن خست و نظر تنگی فرشید ورد:
بپرسید تا مهتر ده کجاست / سر اندر کشید و همی رفت راست -
شکسته دری دید پهن و دراز / بیامد خداوند و بردش نماز -
بپرسید کاین خانه ویران کراست / میان ده این جای ویران چراست -
خداوند گفت این سرای منست / همین بخت بد، رهنمای منست -
نه گاو ستم ایدر نه پوشش نه خر / نه دانش نه مردی نه پای و نه پر -
مرا دیدی اکنون سرایم ببین / بدین خانه نفرین به از آفرین -
ز اسپ اندر آمد بدید آن سرای / جهاندار را سست شد دست و پای -
همه خانه سرگین بد از گوسفند / یکی طاق بر پای و جای بلند -
بدو گفت چیزی ز بهر نشست / فراز آور ای مرد مهمانپرست -
چنین داد پاسخ که بر میزبان / به خیره چرا خندی ای مرزبان -
گر افگندنی هیچ بودی مرا / مگر مرد مهمان ستودی مرا -
نه افگندنی هست و نه خوردنی / نه پوشیدنی و نه گستردنی -
به جای دگر خانه جویی رواست / که ایدر همه کارها بینواست -
ورا گفت بالش نگه کن یکی / که تا برنشینم برو اندکی -
بدو گفت ایدر نه جای نکوست / همانا ترا شیر مرغ آرزوست؟ -
پس انگاه گفتش که شیر آر گرم / چنان چون بیابی یکی نان نرم -
چنین داد پاسخ که ایدون گمان / که خوردی و گشتی ازو شادمان -
اگر نان بدی در تنم جان بدی / اگر چند جانم به از نان بدی -
بدو گفت گر نیستت گوسفند / که آمد به خان تو سرگین فگند؟ -
چنین داد پاسخ که شب تیره شد / مرا سر ز گفتار تو خیره شد -
یکی خانه بگزین که یابی پلاس / خداوند آن خانه دارد سپاس -
بدو گفت شاه، ای خردمند پیر / چه باشی به پیشم همی خیره خیر -
چنانچون گمانم هم از آب سرد / ببخشای ای مرد آزادمرد -
کدیور بدو گفت کان آبگیر / به پیش است کمتر ز پرتاب تیر -
بخور چند خواهی و بردار نیز / چه جویی بدین بینوا خانه چیز -
همانا بدیدی تو درویش مرد / ز پیری فرو مانده از کارکرد -
چنین داد پاسخ که گر مهتری / نداری مکن جنگ با لشکری -
چه نامی بدو گفت فرشیدورد / نه بوم و نه پوشش نه خواب و نه خورد -
بدو گفت بهرام با کام خویش / چرا نان نجویی بدین نام خویش -
کدیور بدو گفت کز کردگار / سرآید مگر بر من این روزگار -
نیایش کنم پیش یزدان خویش / ببینم مگر بی تو ویران خویش -
چرا آمدی در سرای تهی / که هرگز نبینی مهی و بهی -
بگفت این و بگریست چندان به زار / که بگریخت ز آواز او شهریار -
بخندید زان پیر و آمد به راه / دمادم بیامد پس او سپاه -
بهادر امیرعضدی