بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
فردوسی و داد - بخش 3 - جایگاه «داد» در شاهنامه
***
فردوسی، بر هفت واژه ی خرد، راستی، آشتی، داد، زندگی، آفرینش، و بنام زیستن، متمرکز ست و سرتاسر شاهنامه سرشار از به رخ کشیدن این مفاهیم ست. حکیم فردوسی، با جلا بخشیدن به همین مفاهیم، سلاحی بر ضد نقطه ی مقابل همین واژه ها، (جهل، دروغ، جنگ، بیداد، مرگ، تباهی و بدنامی) می سازد. حکیم طوس برای به کرسی نشاندن این هفت واژه، از سیاهی لشکر ِ سپاه ِ شراب، جام، پهلوانی، گردی، سالاری، درفش، شاهی، نیرومندی و میهن دوستی، بهره می برد.
***
جایگاه «داد» در شاهنامه
***
دستاورد پیروزی و ظفر زآسمان، در گرو داد و نیک اندیشی ست:
ترا باد پیروزی از آسمان / مبادا بجز داد و نیکی گمان -
داد از جمله جلوه های فاخر فریدون:
دگر آفرین بر فریدون برز / خداوند تاج و خداوند گرز -
همش داد و هم دین و هم فرهی / همش تاج و هم تخت شاهنشهی -
فریدون، نماد ِ داد و دهش:
فریدون ِ فرخ فرشته نبود / ز مشک و ز عنبر سرشته نبود -
ز داد و دهش یافت این نیکویی/ تو داد و دهش کن ف بدون تویی -
داد، هدیه و نثار دادار ِ دادگر:
تو گفتی که من دادگر داورم / به سختی ستم دیده را یاورم -
همم داد دادی و هم داوری / همم تاج دادی هم انگشتری -
تخت و تاج، پاداش ِ آراستن زمین به داد:
بیاراست روی زمین را به داد / بپردخت، ازان تاج بر سر نهاد -
نام نیک، پادافره ی دادگری ست:
به ایران همه خوبی از داد اوست / کجا هست مردم همه یاد اوست -
داد و دهش هوشنگ:
جهاندار هوشنگ با رای و داد / به جای نیا تاج بر سر نهاد -
به فرمان یزدان پیروزگر / به داد و دهش تنگ بستم کمر -
وزان پس جهان یکسر آباد کرد / همه روی گیتی پر از داد کرد -
روشنی و نوزایی جهان ز داد ست:
نشستند فرزانگان شادکام / گرفتند هر یک ز یاقوت جام -
می روشن و چهرهی شاه نو / جهان نو ز داد و سر ماه نو -
داد و دهش، برترین جایگاه ِ مرداس:
که مرداس نام گرانمایه بود / به داد و دهش برترین پایه بود -
بن مایه ی داد، راستی ست:
نگوید سخن جز همه راستی / نخواهد به داد اندرون کاستی -
پیش شرط ِ امان یافتن، دل به داد سپردن ست:
شود شادمان دل به دیدارشان / ببینم روانهای بیدارشان -
داد، وجهی از وجوه سه گانه ی نیک خداوندی:
نخست از جهان آفرین کرد یاد / خداوند خوبی و پاکی و داد -
پیش شرط ِ امان یافتن ِ بزهکار، دل به داد سپردن او ست:
شود شادمان دل به دیدارشان / ببینم روانهای بیدارشان -
ببینم کشان دل پر از داد هست / به زنهارشان دست گیرم به دست -
سرحدّ ِ راستای داد، راستی ست:
یکی پند آن شاه یاد آوریم / ز کژی روان سوی داد آوریم -
فریاد ِ کاوه از بیداد ِ ضحاک ست و خروش ِ داد ِ او رهنمون (داد) ست:
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه / برو انجمن گشت بازارگاه -
همی بر خروشید و فریاد خواند / جهان را سراسر سوی داد خواند -
بهادر امیرعضدی