برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

یک بیت با دو نگارش و با دو نگرش و برداشت، بر مبنا قرار دادن دو واژه ی "برو" و "بدو".

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
یک بیت با دو نگارش و با دو نگرش و برداشت، بر مبنا قرار دادن دو واژه ی "برو" و "بدو".
***
3862 - "برو" راست خم کرد و چپ کرد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست

(چاپ مسکو)


"بدو" راست خم کرد و چپ کرد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست -

 (چاپ خالقی) زیرنویس


این بیت در نامه باستان نیامده.


برداشت بر مبنای "بدو":
"بدو" راست خم کرد و چپ کرد راست/خروش از خم چرخ چاچی بخاست -
رستم، دست راست را از آرنج خم کرد و دست چپ را راست و کشیده، به سوی چشمان اسفندیار نشانه رفت. آنگاه نفیر ِ کمان چاچی از کشیدن وتر ِ بلند شد.

"تمرکز بر دستان رستم".


***


برداشت بر مبنای "بُرُو":
"برو"*(ابروی) چشم راست را خماند(خواباند، چشم راست را بست) و چشم چپ را راست کرد(گشود، دقیق شد) راست چشم به چشم اسفندیار دوخت و چشمان او را نشانه گرفت، آنگاه نفیر ِ کمان چاچی (ساخت چاچ) از کشیدن وتر ِ بلند شد.
 
"تمرکز بر چشم و "ابرو" ی رستم".
..................................................................................................
پ ن :
"بُرُو"، ابرو:
کنون یکسره دل پر از کین کنید/"برو"های جنگی پر از چین کنید
و
ببینی "برو"های پرچین من/فدای تو بادا تن و دین من
و
دژم گشت و دیده پر از آب کرد/"برو"های جنگی پر از تاب کرد


بهادر امیرعضدی


 ((دوستداران شاهنامه فردوسی، شیراز)) پذیرای مطلب، مقاله، متن، تحقیق، نقد و پژوهش پیرامون شاهنامه و فردوسی از جانب ِ دوستداران و پژوهشگران شاهنامه ی فردوسی می باشد و متن ایشان را در این صفحه به اشتراک می گذارد.

لینک تلگرام  ((دوستداران شاهنامه فردوسی، شیراز)):


https://t.me/+IXxjZrM6X642ZDM8

در شاهنامه، گاهی موجوداتی غیر از انسان های ناطق هم لب به سخن می گشایند - (3) - سخن گفتن اژدها با رستم

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی.
***
در شاهنامه، گاهی موجوداتی غیر از انسان های ناطق هم لب به سخن می گشایند - (3) - سخن گفتن اژدها با رستم
***
برآن تیرگی رستم او را بدید/سبک تیغ تیز از میان برکشید-
بغرید برسان ابر بهار/زمین کرد پر آتش از کارزار-
رستم:
بدان اژدها گفت بر گوی نام/کزین پس تو گیتی نبینی به کام-
نباید که بی نام بر دست من/روانت برآید ز تاریک تن-

اژدها:
چنین گفت دژخیم نر اژدها/که از چنگ من کس نیابد رها-
صداندرصد از دشت جای منست/بلند آسمانش هوای منست-
نیارد گذشتن به سر بر عقاب/ستاره نبیند زمینش به خواب-
بدو اژدها گفت نام تو چیست/که زاینده را بر تو باید گریست-

رستم:
چنین داد پاسخ که من رستمم/ز دستان و از سام و از نیرمم-


بهادر امیرعضدی

در شاهنامه، گاهی موجوداتی غیر از انسان های ناطق هم لب به سخن می گشایند - (2) - سخن گفتن تاج به سر ِ پر ز باد ِ بهرام

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی.
***
در شاهنامه، گاهی موجوداتی غیر از انسان های ناطق هم لب به سخن می گشایند - (2) - سخن گفتن تاج به سر ِ پر ز باد ِ بهرام
***
سخن گفتن تاج به سر ِ پر ز باد ِ بهرام:
 چنین گفت موبد ببهرام تیز / که خون سر بیگناهان مریز-
چو خواهی که تاج تو ماند بجای / مبادی جز آهسته و پاک رای – 
نگه کن که خود تاج با سر چه گفت / که با مغزت ای سر خرد باد جفت -
به گرسیوز آمد ز کار نیا / دو رخ زرد و یک دل پر از کیمیا -
کشیدندش از پیش دژخیم زار / به بند گران و به بد روزگار -
ابا روزبانان مردم‌کشان / چنانچون بود مردم بدنشان -
چو در پیش کیخسرو آمد بدرد / ببارید خون بر رخ لاژورد -


بهادر امیرعضدی

در شاهنامه، گاهی موجوداتی غیر از انسان های ناطق هم لب به سخن می گشایند- (1) - سخن گفتن پاییز با درخت سیب.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

در شاهنامه، گاهی موجوداتی غیر از انسان های ناطق هم لب به سخن می گشایند - (۱) - سخن گفتن پاییز با درخت سیب.

 ***

سخن گفتن پاییز با درخت سیب.

***

بخندید تموز با سرخ سیب/همی کرد با بار و برگش عتیب-
که آن دسته گل به وقت بهار/به مستی همی داشتی در کنار-
همی باد شرم آمد از رنگ اوی/همی بوی مهر آمد از چنگ اوی-

چه کردی؟ که بودت خریدار آن؟/کجا یافتی تیز بازار آن؟
عقیق و زبرجد که دادت به هم/ز بارگران شاخ تو خم به خم-
همانا که گل را بها خواستی/ بدان رنگ رخ را بیاراستی
همی رنگ شرم آید از گردنت/همی مشک بوید از پیراهنت -
مگر جامه از مشتری بستدی/به لولو بر از خون نقط برزدی
زبرجدت برگست و چرمت بنفش/سرت برتر از کاویانی درفش-
بپیرایه زرد وسرخ وسپید/مرا کردی از برگ گل ناامید-
نگارا بهارا کجا رفته ای/که آرایش باغ بنهفته ای-
همی مهرگان بوید از باد تو/بجام می اندر کنم یاد تو-
چورنگت شود سبز بستایمت/چو دیهیم هرمز بیارایمت-
که امروز تیزست بازار من/نبینی پس از مرگ آثار من-


بهادر امیرعضدی

(187) - اصطلاح ِ "دل بد نکردن" یا "بد به دل راه ندادن"، در شاهنامه ی فردوسی.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
 (187) -  اصطلاح ِ  "دل بد نکردن" یا "بد به دل راه ندادن"، در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه
***
در فرازی از نبرد هماون، انبوهی سپاه خاقان چین به سرکردگی کاموس کشانی، رستم به هراس می افتد و سر ِ روی برتافتن از آوردگاه به دلش می نشیند:

بشد پیلتن تا سر تیغ کوه/بدیدار خاقان و توران گروه-
سپه دید چندانک دریای روم/ازیشان نمودی چو یک مهره موم-
بران کوه سر، ماند رستم شگفت/به بر گشتن اندیشه اندر گرفت-
که تا چون نماید بما چرخ مهر/چه بازی کند پیر گشته سپهر-

آنگاه رستم خود را باز می یابد:
فرود آمد از کوه و دل بد نکرد/گذر بر سپاه و سپهبد نکرد-
همی گفت تا من کمر بسته ام/بیک جای یک سال ننشسته ام-
فراوان سپه دیده ام پیش ازین/ندانم که لشکر بود بیش ازین-
بفرمود تا برکشیدند کوس/بجنگ اندر آمد سپهدار طوس-
ازان کوه سر سوی هامون کشید/همی نیزه از کینه در خون کشید-


کیکاووس به سیاوش:

مدار ایچ اندیشهٔ بد به دل/همه شادی آرای و غم بر گسل-


افراسیاب به پیران ویسه:

کنون بودنی هرچ بایست بود/ ندارد غم و رنج و اندیشه سود - 


بهادر امیرعضدی