برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

مفاهیم متعدد، متفاوت و گاه متضاد یک واژه در شاهنامه - (8) - واژه ی درخت

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی.

***
مفاهیم متعدد، متفاوت و گاه متضاد یک واژه در شاهنامه - (8) - واژه ی درخت
***
واژه ی درخت در شاهنامه:
***

درخت در شاهنامه، گاه به مفهوم شاه، پدر، فرزند، نوه و پهلوان.
***
در شاهنامه، چند جا، درخت به مثابه و در قامت شاه، پدر، فرزند، نوه و پهلوان، جلوه گر شده.
***
درخت در قامت شاه(اسکندر)
سر تنگ تابوت کردند سخت/شد آن سایه گستر دلاور درخت-
&
درختی که کشتی چو آمد به بار/دل خاک بینم ترا غمگسار-
درخت در قامت شاه(اسکندر)
&
همه موبدان شاد گشتند سخت/که سبز آمد آن نارسیده درخت-
درخت در قامت شاه(شاپور ذوالاکتاف)
&
همه موبدان شاد گشتند سخت/که سبز آمد آن نارسیده درخت-
درخت در قامت شاه (شاپور ذوالاکتاف)
&
وگرنه شد این پادشاهی و تخت/ز بن برکنند این کیانی درخت-
درخت در قامت شاه
&
فرامرز گفت ای گو شوربخت/منم بار آن خسروانی درخت-
درخت در قامت پدر(رستم)
&
کزان بیخ برکنده فرخ درخت/ازین گونه شاخی برآورد سخت-
درخت در قامت پدر (سیاوش)
&
گشادند بر آفریدون سخن/که نو باش تا هست گیتی کهن-
چه اختر بد این از تو ای نیک بخت/چه باری ز شاخ کدامین درخت-
درخت در قامت پدر (آبتین)
&
بدو گفت بهرام کای نیکبخت/تویی بار آن خسروانی درخت-
درخت در قامت پدر
&
چه اختر بد این از تو ای نیک بخت/چه باری ز شاخ کدامین درخت-
درخت در قامت پدر
&
به بالای او شاد باشد درخت/چو بیندش بینادل و نیک بخت-
درخت در قامت پدر(سیاوش)
&
بدو گفت بهرام کای نیکبخت/تویی بار آن خسروانی درخت-
درخت در قامت پدر(سیاوش)
&
فرامرز گفت ای گو شوربخت/منم بار آن خسروانی درخت-
درخت در قامت پدر(رستم)
&
نخواهم ز بیخ سیاوش درخت/نه شاخ و نه برگ و نه تاج و نه تخت-
درخت در قامت فرزند(کیخسرو)
&
همی گفت کز دادگر کردگار/درخت نو آمد جهان را به بار-
درخت در قامت فرزند(کیخسرو)
&
که او دادت این خسروانی درخت/که هر روز نو بشکفاندش بخت-
درخت در قامت فرزند(رستم)
&
بهومان چنین گفت کای شوربخت/ز پالیز کین برنیامد درخت-
درخت در قامت فرزند(ارژنگ زره)
&
درختیست این خود نشانده به دست/کجا آب او خون و برگش کبست-
درخت در قامت فرزند(ایرج)
&
درختی که پروردی آمد به بار/بیابی هم اکنون برش در کنار-
درخت در قامت فرزند(ایرج)
&
ز خاکی که خون سیاوش بخورد/به ابر اندر آمد درختی ز گرد-
درخت در قامت فرزند(کیخسرو)
&
ترا داد و فرزند را هم دهد/درختی که از بیخ تو بر جهد-
درخت در قامت فرزند(کیخسرو)
&
بیاورد و بنشاندش زیر تخت/بدو گفت کای سبز شاخ درخت-
درخت در قامت فرزند و شاه(بهرام ِ بهرام)
&
پیاده شد از باره سالار نو/درخت نوآیین پر از بار نو-
درخت در قامت نوه(منوچهر، نوه ی دختری فریدون)
&
فرشیدورد به اسفندیار:
بدرد من اکنون تو خرسند باش/به گیتی درخت برومند باش-
درخت در قامت برادر(اسفندیار)
&
بدرد من اکنون تو خرسند باش/به گیتی درخت برومند باش
درخت در قامت پهلوان
&
سر تنگ تابوت کردند سخت/شد آن بارور خسروانی درخت
درخت در قامت پهلوان(اسفندیار)
&
بدو گفت رستم که ای شوربخت/که هرگز مبادا گل آن درخت-
درخت در قامت پهلوان (پدر چنگش)
&
ترا یار بود ایزد ای نیکبخت/به بار آمد آن خسروانی درخت-
درخت در قامت پهلوان(اسفندیار)
&
سر تنگ تابوت کردند سخت/شد آن بارور خسروانی درخت-
درخت در قامت پهلوان(اسفندیار)
&
درختیست بارش همه گرز و تیغ/نترسد اگر سنگ بارد ز میغ-
درخت در قامت پهلوان(کاموس کشانی)
&
شغاد آن به نفرین شوریده بخت/بکند از بن این خسروانی درخت-
درخت در قامت "پهلوان"، "فرزند" زال و "برادر" شغاد(زواره)

بهادر امیرعضدی

زنان سنت شکن در شاهنامه - 8 - سنت شکنی سودابه.

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
زنان سنت شکن در شاهنامه - 8 - سنت شکنی سودابه.
***
زنانی آزاده، اراده گرا، پراگماتیست، جسور و بی پروا، سنت شکنان عرصه ی آداب و رسم های معمول و متعارف و  در هم کوبنده ی سنت در شاهنامه اند.
***
کیکاووس در پیامی به شاه هماوران:
کنون با تو پیوند جویم همی/رخ آشتی را بشویم همی-
پس پردهٔ تو یکی دخترست/شنیدم که گاه مرا درخورست-
که پاکیزه تخم ست و پاکیزه تن/ستوده به هر شهر و هر انجمن-
چو داماد یابی چو پور قباد/چنان دان که خورشید داد تو داد-


شاه هاماوران به سودابه:
همی خواهد از من که بی کام من/ببرد دل و خواب و آرام من-
چه گویی تو اکنون هوای تو چیست/بدین کار بیدار رای تو چیست-
بدو گفت سودابه زین چاره نیست/ازو بهتر امروز غمخواره نیست-
کسی کاو بود شهریار جهان/بروبوم خواهد همی از مهان-
ز پیوند با او چرایی دژم/کسی نشمرد شادمانی به غم-
بدانست سالار هاماوران/که سودابه را آن نیامد گران-
فرستاده شاه را پیش خواند/وزان نامدارانش برتر نشاند-
ببستند بندی بر آیین خویش/بران سان که بود آن زمان دین خویش-

بهادر امیرعضدی

زنان سنت شکن در شاهنامه - 7 - سنت شکنی مادر سیاوش.

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
زنان سنت شکن در شاهنامه - 7 - سنت شکنی مادر سیاوش.
***
زنانی آزاده، اراده گرا، پراگماتیست، جسور و بی پروا، سنت شکنان عرصه ی آداب و رسم های معمول و متعارف و  در هم کوبنده ی سنت در شاهنامه اند.
***
بدو گفت خسرو نژاد تو چیست/که چهرت همانند چهر پریست-
ورا گفت از مام خاتونیم/ز سوی پدر بر فریدونیم-
نیایم سپهدار گرسیوزست/بران مرز خرگاه او مرکزست-
بدو گفت کاین روی و موی و نژاد/همی خواستی داد هر سه به باد-
به مشکوی زرین کنم شایدت/سر ماه رویان کنم بایدت-
چنین داد پاسخ که دیدم ترا/ز گردنکشان برگزیدم ترا-

بهادر امیرعضدی

زنان سنت شکن در شاهنامه - 6 - سنت شکنی رودابه.

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
زنان سنت شکن در شاهنامه - 6 - سنت شکنی رودابه.
***
زنانی آزاده، اراده گرا، پراگماتیست، جسور و بی پروا، سنت شکنان عرصه ی آداب و رسم های معمول و متعارف و  در هم کوبنده ی سنت در شاهنامه اند.
***
سیندخت از مهراب کابلی احوال زال را می پرسد:
چه مردست این پیر سر پور سام/همی تخت یاد آیدش گر کنام-
خوی مردمی هیچ دارد همی/پی نامداران سپارد همی-


مهراب چنین پاسخ می گوید:

به گیتی در از پهلوانان گرد/پی زال زر کس نیارد سپرد-
چو دست و عنانش بر ایوان نگار/نبینی نه بر زین چنو یک سوار-
دل شیر نر دارد و زور پیل/دو دستش به کردار دریای نیل-
چو برگاه باشد درافشان بود/چو در جنگ باشد سرافشان بود-
رخش پژمرانندهٔ ارغوان/جوان سال و بیدار و بختش جوان-
به کین اندرون چون نهنگ بلاست/به زین اندرون تیز چنگ اژدهاست-
نشانندهٔ خاک در کین بخون/فشانندهٔ خنجر آبگون-
از آهو همان کش سپیدست موی/بگوید سخن مردم عیب جوی-
سپیدی مویش بزیبد همی/تو گویی که دلها فریبد همی-


با شنیدن وصف زال، آرام و قرار از رودابه بر روی بر می تابد:
چو بشنید رودابه آن گفت گوی/برافروخت و گلنارگون کرد روی-
دلش گشت پرآتش از مهر زال/ازو دور شد خورد و آرام و هال-
چو بگرفت جای خرد آرزوی/دگر شد به رای و به آیین و خوی-


رودابه، ندیده، دل به زال سپرده  ست و او را به همسری بر می گزیند: 
ورا پنج ترک پرستنده بود/پرستنده و مهربان بنده بود-
بدان بندگان خردمند گفت/که بگشاد خواهم نهان از نهفت-
شما یک به یک رازدار منید/پرستنده و غمگسار منید-
بدانید هر پنج و آگه بوید/همه ساله با بخت همره بوید-
که من عاشقم همچو بحر دمان/ازو بر شده موج تا آسمان-
پر از پور سامست روشن دلم/به خواب اندر اندیشه زو نگسلم-
همیشه دلم در غم مهر اوست/شب و روزم اندیشهٔ چهر اوست-
کنون این سخن را چه درمان کنید/چگویید و با من چه پیمان کنید-
یکی چاره باید کنون ساختن/دل و جانم از رنج پرداختن-
نه قیصر بخواهم نه فغفور چین/نه از تاجداران ایران زمین-
به بالای من پور سامست زال/ابا بازوی شیر و با برز و یال-
گرش پیرخوانی همی گر جوان/مرا او بجای تنست و روان-
مرا مهر او دل ندیده گزید/همان دوستی از شنیده گزید-
برو مهربانم به بر روی و موی/به سوی هنر گشتمش مهرجوی-


بهادر امیرعضدی

تغییرات چهره و حرکات شخصیت ها، در واکنش به رویداد ها، در شاهنامه - 21

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
تغییرات چهره و حرکات شخصیت ها، در واکنش به رویداد ها، در شاهنامه  - 21
***
نبوغ ِ فردوسی در به نمایش در آوردن و توصیف ِ حالت چهره، (میمیک ِ چهره) و حالت ِ حرکات، (ژِست و فیگور) شخصیت ها در واکنش به رویدادهای متفاوت.
***

حکیم خردمند طوس، به زیبایی  و با نبوغی خاص، جلوه ی شگفت زدگی را در رخسار شخصیت های شاهنامه اش با لب به دندان گزیدن، به رخ  ما می کشد.

***

تهمینه به رستم:

چو این داستانها شنیدم ز تو/بسی لب به دندان گزیدم ز تو-


پرستنده ی زال به ندیمه ی رودابه، در وصف زال زر:

ندیدیم زیبنده تر زین سوار/به تیر و کمان بر چنین کامگار-

پری روی دندان به لب برنهاد/مکن گفت ازین گونه از شاه یاد-

شه نیمروزست فرزند سام/که دستانش خوانند شاهان به نام-


سهراب در مصاف با گردآفرید:

چو سهراب شیراوژن او را بدید/بخندید و لب را به دندان گزید-

چنین گفت کامد دگر باره گور/به دام خداوند شمشیر و زور-


کیکاووس به گیو و طوس پس دیدن کنیزک تورانی(مادر سیاوش):

چو کاووس روی کنیزک بدید/بخندید و لب را به دندان گزید-

بهر دو سپهبد چنین گفت شاه/که کوتاه شد بر شما رنج راه-

گوزنست اگر آهوی دلبرست/شکاری چنین از در مهترست-


سیاوش در شگفتی و غم یاد کردن از ایران نزد پیران ویسه:

ز ایران دلش یاد کرد و بسوخت/به کردار آتش رخش برفروخت-

ز پیران بپیچید و پوشید روی/سپهبد بدید آن غم و درد اوی-

بدانست کاو را چه آمد بیاد/غمی گشت و دندان به لب بر نهاد-


کیکاووس در شگفت از روی برگاشتن رستم: 

که رستم همی ز آشتی سربگاشت/ز درد سیاوش بدل کینه داشت-

همی لب بدندان بخوایید شاه/همی کرد خیره بدیشان نگاه-


اسفندیار در شگفت از دیدن خواهرانش در بند ارجاسب تورانی:

ز کار جهان ماند اندر شگفت/دژم گشت و لب را به دندان گرفت-


بهرام گور در دیدن بازرگان:

چو بازارگان روی بهرام دید/شهنشاه لب را به دندان گزید-


کسرا انوشیروان در دیدن بوذرجمهر:

چوبیدارشد شاه و او را بدید/کزان سان همی لب بدندان گزید-


موبد در دیدن هرمز:

چوموبد ز شاه این سخنها شنید/بپژمرد و لب را بدندان گزید-


بهادر امیرعضدی