برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

(173) - مترادف اصطلاحِ "انگشت حیرت به دندان گرفتن"، در شاهنامه ی فردوسی.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(173) - مترادف اصطلاحِ "انگشت حیرت به دندان گرفتن"، در شاهنامه ی فردوسی.
***

ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
انگشت حیرت به دندان گرفتن:

چنین گفت اغریرث هوشمند/که گر بارمان را رسد زین گزند-
دل مرزبانان شکسته شود/برین انجمن کار بسته شود-
یکی مرد بی نام باید گزید/که انگشت ازان پس نباید گزید-
پرآژنگ شد روی پور پشنگ/ز گفتار اغریرث آمدش ننگ-
بروی دژم گفت با بارمان/که جوشن بپوش و به زه کن کمان-
تو باشی بران انجمن سرفراز/به انگشت دندان نیاید به گاز-


و
ازو مه به گوهر مقاتوره نام/که خاقان ازو یافتی نام و کام-
به شبگیر نزدیک خاقان شدی/دولب را به انگشت خود بر زدی-
بران سان که کهتر کند آفرین/بران نامبردار سالار چین-


بهادر امیرعضدی

اسکندر، دم ِ مرگ، مادرش را حرمت می نهد و پاس میدارد

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
اسکندر، دم ِ مرگ، مادرش را حرمت می نهد و پاس میدارد و از او دلجویی میکند. اسکندر مرگ را به امید دیدار مادر، پذیرا می‌شود :
تو پند من ای مادر پرخرد/نگه دار تا روز من بگذرد-
ز چیزی که آوردم از هند و چین/ز توران و ایران و مکران زمین-
بدار و ببخش آنچ افزون بود/وز اندازهٔ خویش بیرون بود-
به تو حاجت آنستم ای مهربان/که بیدار باشی و روشن روان-
نداری تن خویش را رنجه بس/که اندر جهان نیست جاوید کس-
روانم روان ترا بی گمان/ببیند چو تنگ اندر آید زمان-
شکیبایی از مهر نامی تر است/سبکسر بود هرک او کهتر است-
ترا مهر بد بر تنم سال و ماه/کنون جان پاکم ز یزدان بخواه-
بدین خواستن باش فریادرس/که فریادرس باشدم دست رس-
نگر تا که بینی به گرد جهان/که او نیست از مرگ خسته روان-
چو نامه به مهر اندر آورد و بند/بفرمود تا بر ستور نوند-
ز بابل به روم آورند آگهی/که تیره شد آن فر شاهنشهی-


بهادر امیرعضدی

شهر ایران، به مفهوم ایرانشهر ، در شاهنامه

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
در شاهنامه، افزون بر هزار بار نام ایران، بیش از چهل بار(چهل و هشت بار) نیز نام از "شهر ایران"، به مفهوم ایرانشهر آورده شده.
***

که پور فریدون نیای من ست/همه شهر ایران سرای من ست-
&
چو کاووس در شهر ایران رسید/ز گرد سپه شد هوا ناپدید-
&
ترا بانوی شهر ایران کنم/به زور و به دل جنگ شیران کنم-
&
سوی شهر ایران یکی بیشه بود/که ما را بدان بیشه اندیشه بود-
&
چو او شهر ایران به گشتاسپ داد/نیامد ترا هیچ زان تخت یاد-
&
چو نزدیکی شهر ایران رسید/به جای دلیران و شیران رسید-
&
همه شهر ایران بیاراستند/می و رود و رامشگران خواستند-
&
هیونان به هیزم کشیدن شدند/همه شهر ایران به دیدن شدند-
&
همه شهر ایران بدو زنده اند/اگر شهریارند و گر بنده اند-
&
برانگیخت از شهر ایران ترا/که بر مهر دید از دلیران ترا-
&
همه شهر ایران و توران و چین/به شاهی برو خواندند آفرین-
&
سوی شهر ایران نهادند روی/فرنگیس و شاه و گو جنگ جوی-
&
همه شهر ایران سپاه ویند/پرستندگان کلاه ویند-
&
همان شهر ایرانش آمد به یاد/همی برکشید از جگر سرد باد-
&
همه شهر ایرانش فرمان برند/ازان تخمهٔ هرگز به دل نگذرند-
&
سوی شهر ایران گرفتند راه/زواره فرامرز و پیل و سپاه-


بهادر امیرعضدی

زن از دید جمشید، در ملحقات شاهنامه

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 
***
زن از دید جمشید، در ملحقات شاهنامه:

تو هستی زن و مرد من از نخست/ز من باید اندازه فرهنگ جست-  
زن ارچه دلیرست و با زور دست/همان نیم مرد ست هر چونکه هست –
زنان را ز خوبی هنر دست رس/نکو تر سخن پارسایی و بس –
هنرها ز زن مرد را بیشتر/ ز زن مرد بد در  جهان پیشتر -

دختر کورنگ شاه زابلی به جمشید(ماهان):

هم از بخت ترسم که دمساز نیست/هم از تو که با زن دم ِ راز نیست-
که موبد چنین داستان زد ز زن/که با زن دم از راز هرگز مزن -


کورنگ شاه کابلی به دخترش:

چو دختر شود بد بیفتد ز راه/نداند ورا داشت مادر نگاه-

نکو گفت دانا که دختر مباد/چو باشد به جز خاکش بستر مباد

بهادر امیرعضدی

پاسداشت اسکندر، همسرانش، دختر دارا(روشنک) و دختر کید هندی را.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 
***
پاسداشت اسکندر همسرانش، دختر دارا(روشنک) و دختر کید هندی را.
***
اسکندر در وصیت نامه ای به مادرش:
مرا مرده در خاک مصر آگنید/ز گفتار من هیچ مپراگنید-
به سالی ز دینار من صدهزار/ببخشید بر مردم خیش کار-
گر آید یکی روشنک را پسر/بود بی گمان زنده نام پدر-
نباید که باشد جزو شاه روم/که او تازه گرداند آن مرز و بوم-
وگر دختر آید به هنگام بوس/به پیوند با تخمهٔ فیلقوس-
تو فرزند خوانش نه داماد من/بدو تازه کن در جهان یاد من-
دگر دختر کید را بی گزند/فرستید نزد پدر ارجمند-
ابا یاره و برده و نیک خواه/عماری بسیچید بااو به راه-
همان افسر و گوهر و سیم و زر/که آورده بود او ز پیش پدر-
به رفتن چنو گشت همداستان/فرستید با او به هندوستان-
من ایدر همه کار کردم به برگ/به بیچارگی دل نهادم به مرگ-


بهادر امیرعضدی