برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(187) - اصطلاح ِ "دل بد نکردن" یا "بد به دل راه ندادن"، در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه
***
در فرازی از نبرد هماون، انبوهی سپاه خاقان چین به سرکردگی کاموس کشانی، رستم به هراس می افتد و سر ِ روی برتافتن از آوردگاه به دلش می نشیند:
بشد پیلتن تا سر تیغ کوه/بدیدار خاقان و توران گروه-
سپه دید چندانک دریای روم/ازیشان نمودی چو یک مهره موم-
بران کوه سر، ماند رستم شگفت/به بر گشتن اندیشه اندر گرفت-
که تا چون نماید بما چرخ مهر/چه بازی کند پیر گشته سپهر-
آنگاه رستم خود را باز می یابد:
فرود آمد از کوه و دل بد نکرد/گذر بر سپاه و سپهبد نکرد-
همی گفت تا من کمر بسته ام/بیک جای یک سال ننشسته ام-
فراوان سپه دیده ام پیش ازین/ندانم که لشکر بود بیش ازین-
بفرمود تا برکشیدند کوس/بجنگ اندر آمد سپهدار طوس-
ازان کوه سر سوی هامون کشید/همی نیزه از کینه در خون کشید-
کیکاووس به سیاوش:
مدار ایچ اندیشهٔ بد به دل/همه شادی آرای و غم بر گسل-
افراسیاب به پیران ویسه:
کنون بودنی هرچ بایست بود/ ندارد غم و رنج و اندیشه سود -
بهادر امیرعضدی