برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

مرگ، جبر ِ زندگی - بخش (10) - قباد کاوه، شکارگر و صیاد مرگ

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
مرگ، جبر ِ زندگی - بخش (10) - قباد کاوه، شکارگر و صیاد مرگ

***

قباد کاوه:
کسی زنده بر آسمان نگذرد/شکارست و مرگش همی بشکرد-
***
مرگ، جبر زندگی ست. زندگی، شکار مرگ ست (جز مرگ را کس ز مادر نزاد) و برگزیدن مرگ، اختیار ِ زندگی. 
در شاهنامه، این برخی از  پهلوانان و شاهانند که شکارگر مرگ می شوند
***
قباد کاوه، شکارگر و صیاد مرگ
***
نگه کن که با قارن رزم زن/چه گوید قباد اندران انجمن-
بدان ای برادر که تن مرگ راست/سر رزم زن سودن ترگ راست-
ز گاه خجسته منوچهر باز/از امروز بودم تن اندر گداز-
کسی زنده بر آسمان نگذرد/شکارست و مرگش همی بشکرد-
یکی را برآید به شمشیر هوش/بدانگه که آید دو لشگر به جوش-
تنش کرگس و شیر درنده راست/سرش نیزه و تیغ برنده راست-
یکی را به بستر برآید زمان/همی رفت باید ز بن بی گمان-


و بدینسان، قباد کاوه بیم و باک از مرگ را بر نمی تابد و به "اختیار"، جبر  ِ مرگ را به هیچ می گیرد:

بگفت این و بگرفت نیزه به دست/به آوردگه رفت چون پیل مست-


بهادر امیرعضدی

(173) - مترادف اصطلاحِ "انگشت حیرت به دندان گرفتن"، در شاهنامه ی فردوسی.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(173) - مترادف اصطلاحِ "انگشت حیرت به دندان گرفتن"، در شاهنامه ی فردوسی.
***

ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
انگشت حیرت به دندان گرفتن:

چنین گفت اغریرث هوشمند/که گر بارمان را رسد زین گزند-
دل مرزبانان شکسته شود/برین انجمن کار بسته شود-
یکی مرد بی نام باید گزید/که انگشت ازان پس نباید گزید-
پرآژنگ شد روی پور پشنگ/ز گفتار اغریرث آمدش ننگ-
بروی دژم گفت با بارمان/که جوشن بپوش و به زه کن کمان-
تو باشی بران انجمن سرفراز/به انگشت دندان نیاید به گاز-


و
ازو مه به گوهر مقاتوره نام/که خاقان ازو یافتی نام و کام-
به شبگیر نزدیک خاقان شدی/دولب را به انگشت خود بر زدی-
بران سان که کهتر کند آفرین/بران نامبردار سالار چین-


بهادر امیرعضدی