برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(199) - مترادفِ اصطلاحِ "فرصت سر خاراندن نداشتن" در شاهنامه.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه
***
"فرصت سر خاراندن نداشتن" در شاهنامه
***
گودرز در خواب می بیند که کیخسرو، سرِ کین خواهی پدرش سیاوش را دارد و درین راستا، سرش بسیار شلوغ ست و فرصت سر خاراندن ندارد:
میان را ببندد به کینِ پدر/کُند کشور تور، زیر و زبر-
به دریای قلزم به جوش آرد آب/نخارد سر از کین افراسیاب-
همه ساله در جوشن کین بود/شب و روز در جنگ بر زین بود-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نماد هایی از جایگاه ویژه ی"نوشتن" در شاهنامه.
***
حکیم طوس جایگاهی ویژه و وزین برای نوشتن(کتابت) در جای جای شاهنامه اش روا میدارد و بار ها و بارها، شکل و شیوه ی نوشتن در قامتِ نامه نگاری را با آب و تابی ناب و شیوا می نمایاند:
چو قرطاس را جامهٔ خامه کرد/به هیشوی میرین یکی نامه کرد-
و
بفرمود تا پیش او شد دبیر/بیاورد قرطاس و مشک و عبیر-
نبشتند نامه بکاوس شاه/سزا بود زان رزمگاه-
و
کزین کلک پولاد گریان شود/همان روی قرطاس بریان شود -
و
بر تخت بنشست فرخ دبیر/قلم خواست و قرطاس و مشک و عبیر-
نخستین که نوک قلم شد سیاه/گرفت آفرین بر خداوند ماه-
و
نشستند پس فیلسوفان بهم/گرفتند قرطاس و قیر و قلم-
نوشتند هر موبدی ز آنک دید/که قرطاس ز انقاس شد ناپدید-
چو شاه جهان نامه هاشان بخواند/ز گفتارشان در شگفتی بماند-
و
قلم خواست از ترک و قرطاس خواست/ز مشک سیه سوده انقاس خواست-
سر عهد کرد آفرین از نخست/بران کو جهان از نژندی بشست-
و
چه برگاه دیدش چه بر پشت زین/بیاورد قرطاس و دیبای چین-
نگار سکندر چنان هم که بود/نگارید و ز جای برگشت زود-
و
بفرمود تا پیش او شد دبیر/ابا موبد موبدان اردشیر-
به قرطاس برنامهٔ خسروی/نویسنده بنوشت بر پهلوی-
قلم چون دو رخ را به عنبر بشست/سرنامه کرد آفرین از نخست-
و
هم آنگه ز گنجور قرطاس خواست/ز مشک سیه سوده انقاس خواست-
یکی نامه بنوشت چون بوستان/گل بوستان چون رخ دوستان-
و
بفرمود تا پیش او شد دبیر/قلم خواست چینی و رومی حریر-
نویسنده از کلک چون خامه کرد/سوی مادر روشنک نامه کرد-
و
بفرمود شاپور تا شد دبیر/قلم خواست و انقاس و مشک و حریر-
نوشتند نامه به هر مهتری/به هر پادشاهی و هر کشوری-
و
یکی خط بنوشت بر پهلوی/به مشکاب بر دفتر خسروی-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(198) - مترادفِ اصطلاحِ "مثلِ آب خوردن"، به مفهوم سهل و آسان بودن در شاهنامه.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه
***
اصطلاحِ"مثلِ آب خوردن":
ازو نامه بستد به کردار آب/برفت و نجست ایچ آرام و خواب-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
در باور پیشینیان، آب، جلوه گاه روشنی و پاکی و عافیت و آبادانی ست.
***
آب، مترادف روشنایی:
به گفتار پیغمبرت راه جوی/دل از تیرگیها بدین آب شوی-
و
گر افراسیاب آید اکنون، چو آب/نبینند جز سهم* او را بخواب-
و
چنین آمد از داد اختر پدید/که این آب روشن بخواهد دوید-
و
چو دانا پسندد پسندیده گشت/به جوی تو در آبِ چون دیده گشت
بهادر امیرعضدی
……………………………………………………………………….
*سهم، ترس، بیم، باک، سهمناک.
اکنون اگر افراسیاب بیاید، آب(به وصوح، به روشنی و شفافی آب)، او را در خواب جز به هراس نخواهد دید.
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(197) - مترادفِ اصطلاحِ "که هر چه دیده بیند، دل کند یاد" در شاهنامه.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه
***
اصطلاح که هر چه دیده بیند، دل کند یاد:
که این را بدارید چون جان پاک/نباید که بیند ورا باد و خاک-
نباید که تنگ آیدش روزگار/اگر دیده و دل کند خواستار
و
چو چشمش به روی فریدون رسید/همه دیده و دل پر از شاه دید-
و
به ایرج نگه کرد یکسر سپاه/که او بد سزاوار تخت و کلاه-
بی آرامشان شد دل از مهر او/دل از مهر و دیده پر از چهر او-
و
ز شاهان مرا دیده بر دیدنست/ز تو داد و ز ما پسندیدنست-
و
مرا دیده از خوب دیدار او/بماندست دل خیره از کار او-
بهادر امیرعضدی