و.ک(044)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***زخم زبان، ریشخند، استهزا:
چنین گفت کای بی خرد چنگ زن/چه بایست جستن به من بر شکن-
اگر کند بودی گشاد برم/ازین زخم ننگی شدی گوهرم-
و
به زندان نبُد بر شما تنگ و بند/همان زخم خواری و بیم گزند-
به گوش زن جادو آمد سرود/همان نالهٔ رستم و زخم رود -
وو
برآمد ز درگاه زخم درای/ز پیلان خروشیدن کرنای-
و
ازان لوریان برگزین ده هزار/نر و ماده بر زخم بربط سوار-و.ک(045)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***و.ک(046)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
داوری گشسپ دبیر، از نابکاری یزدگرد بزه کار.
***
نقد و نکوهش گشسپ دبیر بر فراز دخمه ی یزدگرد بزه کار:
چنین گفت گویا گشسپ دبیر/که ای نامداران برنا و پیر-
جهاندارمان تا جهان آفرید/کسی زین نشان شهریاری ندید-
که جز کشتن و خواری و درد و رنج/بیاگندن از چیز درویش گنج-
ازین شاه ناپاک تر کس ندید/نه از نامداران پیشین شنید-
نخواهیم بر تخت زین تخمه کس/ز خاکش به یزدان پناهیم و بس-
.................... .................... ....................
پ ن:
گشسب، دانای روزگار، - دبیر یزد گرد بزه گر - مشاور بهرام گور - بعد از یزد گرد تا بزرگ شدن بهرام گور ، پسرش بهرام گشسب را بر تخت نشاند.
بهادر امیرعضدی
و.ک(007)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
مفاهیمی متفاوت از واژه ی "دهید"(بجنگید، برزمید)، در بیت:
به ترکان بفرمود کاندر "دهید"/درین دشت، کشتی به خون برنهید-
***
مراد از دهید، همان دهاده، داد و ستد، بده بستان، گیر و دار(بگیر و بدار)، زد و خورد، بلوا، آشوب، جنگ و ستیز.
***
به لشکر بفرمود کاندر "دهید"
کمان ها سراسر به زه بر نهید
و
چو در دژ شوم برفرازم درفش
درفشان کنم تیغهای بنفش
شما روی یکسر سوی دژ نهید
چنانک اندر آیید دمید و "دهید"
و
ز گرد سواران و زخم تبر
نباید که داند کس از پای سر
شما یکسره چشم بر من نهید
چو من برخروشم دمید و "دهید"
و
همه جان یکایک به کف برنهید
اگر لشکر آید دمید و "دهید"
وگر بر چنین رویتان نیست رای
از ایدر مجنبید یک تن زجای
و
به تاریکی اندر "دهاده" بخاست
ز دست چپ لشکر و دست راست
و
برفتند از جای یکسر چو کوه
"دهاده" برآمد ز هر دو گروه
و
"دهاده" برآمد ز نخچیرگاه
پرآواز شد گوش شاه و سپاه
و
"دهاده" برآمد ز هر دو گروه
بیابان نبود ایچ پیدا ز کوه
و
"دهاده" برآمد ز هر پهلوی
چکاچاک برخاست از هر سوی
و
"دهاده" برآمد ز قلب سپاه
ز یک دست رستم ز یک دست شاه
و
زواره بیامد به پیش سپاه
"دهاده" برآمد ز آوردگاه
و
"" برآمد ز هر دو سپاه
تو گفتی برآویخت با شید ماه
دِه و دار، بده و بدار:
خروش آمد از لشکر هر دو سوی
ده و دار گردان پرخاشجوی
و
کز ایران ده و دار و بانگ خروش
فراوان ز هر شب فزون بود دوش
و
برآمد ز ناگه ده و دار و گیر
درخشیدن تیغ و باران تیر
و
برآمد ز لشکر ده و دار و گیر
بپوشید روی هوا را بتیر
و
ده و دار برخاست از رزمگاه
هوا شد به کردار ابر سیاه
بهادر امیرعضدی