برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

(150) - اصطلاحِ "بی چشم و رویی" در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
(150) - مترادف  اصطلاحِ "بی چشم و رویی" در شاهنامه ی فردوسی.

***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
 اصطلاح بی چشم و رویی در شاهنامه فردوسی.
***
افراسیاب از دید کیخسرو.
***
کیخسرو از بی چشم و رویی افراسیاب می گوید:

چو بشنید خسرو ز قارن سخن/بیاد آمدش گفتهای کهن-
ورا چشم بی آب و لب پر سخن/مرا دل پر از دردهای کهن-
بکوشد که تا دل بپیچاندم/ببیشی لشکر بترساندم-
یا

تو گویی که من بر شوم بر سپهر/بشستی برین گونه از شرم چهر-
یا
ز تور اندر آمد زیان از نخست/کجا با پدر دست بد را بشست-


بهادر امیرعضدی

(149) - مترادف اصطلاحِ "پشت گرمی" در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
(149) - مترادف اصطلاحِ "پشت گرمی" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
اصطلاح پشت گرمی در شاهنامه فردوسی:

بدان خواسته نیست ما را نیاز/که از جور و بیدادی آمد فراز-
کرا پشت گرمی بیزدان بود/همیشه دل و بخت خندان بود-
بر و بوم و گنج و سپاهت مراست/همان تخت و زرین کلاهت مراست-


بهادر امیرعضدی

شباهت کیخسرو با کوروش

و.ک(006,1) 

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

شباهت کیخسرو با کوروش:

ز هر سو پراگنده بی مر سپاه/زترکان بیامد بنزدیک شاه-
همی داد زنهار و بنواختشان/بزودی همی کار بر ساختشان-
سران را ز توران زمین بهر داد/بهر نامداری یکی شهر داد-
بهر کشوری هر که فرمان نبرد/ز دست دلیران او جان نبرد-
شدند آن زمان شاه را چاکران/چو پیوسته شد نامهٔ مهتران-
ز هر سو فرستادگان نزد شاه/یکایک سر اندر نهاده براه-
ابا هدیه و نامهٔ مهتران/شده یک بیک شاه را چاکران-


بهادر امیرعضدی

(148) - مترادف اصطلاحِ "قسم خوردن یا قسم دادن" در شاهنامه ی فردوسی .

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
(148) - مترادف اصطلاحِ "قسم خوردن یا قسم دادن" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
اصطلاح قسم خوردن در شاهنامه فردوسی
***

قَسَم به خون سیاوش.

***

بیژن در قَسَم خوردن به خون سیاوش، از جان پدر بزرگش گودرز و شاه کیخسرو مایه می گذارد.

***

گستهم گودرز، یک تنه به نبرد با دو گرد تورانی رفته ست:
دو تن نامداران توران سپاه/برفتند زین سان دلاور براه-
ز هومان و پیران دلاورترند/بگوهر بزرگان آن کشورند-
کنون گستهم شد بجنگ دو تن/نباید که آید برو برشکن-

بیژن، پدرش گیو را به خون سیاوش"قَسَم می دهد" که در کار ِ پشتیبانی از گستهم در نبرد با لهاک ویسه و فرشیدورد تورانی، مانع او نشود:
بجان و سر شاه روشن روان/بجان نیا نامور پهلوان-
بکین سیاوش کزین رزمگاه/تو برگردی و من بپویم براه-
نخواهم برین کار فرمانت کرد/که گویی مرا بازگرد از نبرد-


سوگند خوردن رستم:

چنین گفت رستم بایرانیان/که یکسر ببندند کین را میان-

بجان و سر شاه و خورشید و ماه/بخاک سیاوش بایران سپاه-
بیزدان دادار جان آفرین/که پیروزی آورد بر دشت کین-
که گر نامداران ز ایران سپاه/هزیمت پذیرد ز توران سپاه-
سرش را ز تن برکنم در زمان/ز خونش کنم جویهای روان-


اسفندیار به رستم، پس از کشته شدن دو پسرش به دست فرامرز و زواره:

دو سگزی دو پور مرا کشته اند/بران خیرگی باز برگشته اند-


رستم در پاسخ به اسفندیار:

چو بشنید رستم غمی گشت سخت/بلرزید برسان شاخ درخت-

به جان و سر شاه سوگند خورد/به خورشید و شمشیر و دشت نبرد-

که من جنگ هرگز نفرموده ام/کسی کین چنین کرد نستوده ام-

ببندم دو دست برادر کنون/گر او بود اندر بدی رهنمون-


گرسیوز به سیاوش در میدان چوگان:

به جان و سر شاه کاووس گفت/که با من تو باشی هم آورد و جفت-

هنر کن به پیش سواران پدید/بدان تا نگویند کاو بد گزید-

کنند آفرین بر تو مردان من/شگفته شود روی خندان من-


گرسیوز به سیاوش:

بدو گفت رو با سیاوش بگوی/که ای پاک زاده کی نام جوی-

به جان و سر شاه توران سپاه/به فر و به دیهیم کاووس شاه-

که از بهر من برنخیزی ز گاه/نه پیش من آیی پذیره به راه-

که تو زان فزونی به فرهنگ و بخت/به فر و نژاد و به تاج و به تخت-


اسکندر به قیدافه:

چو قیدافه را دید بر تخت گفت/که با رای تو مشتری باد جفت-

بدین مسیحا به فرمان راست/بد ارنده کو بر زبانم گواست-

به ابراء* و دین و صلیب بزرگ/به جان و سر شهریار سترگ-

به زنار و شماس و روح القدس/کزین پس مرا خاک در اندلس-

نبیند نه لشکر فرستم به جنگ/نیامیزم از هر دری نیز رنگ-

نه با پاک فرزند تو بد کنم/نه فرمان دهم نیز و نه خود کنم-


پیران به افراسیاب:

زمانی سر وپایم اندر کمند/به دیگر زمان زیر سوگند و بند-

به جان و سر شاه و خورشید وماه/به دادار هرمزد و تخت و کلاه-

مرا داد زین گونه سوگند سخت/بخوردم چو دیدم که برگشت بخت-


هرمزد در زهر دادن به موبد.
قسم خوردن موبد و هرمز:
به موبد چنین گفت کای پاک مغز/تو راکردم این لقمهٔ پاک ونغز-
دهن بازکن تا خوری زین خورش/کزین پس چنین باشدت پرورش-
بدو گفت موبد به جان و سرت/که جاوید بادا سر و افسرت-
کزین نوشه خوردن نفرماییم/به سیری رسیدم نیفزاییم-
بدو گفت هرمز به خورشید وماه/به پاکی روان جهاندار شاه-
که بستانی این نوشه ز انگشت من/برین آرزو نشکنی پشت من-


کیخسرو: 

قسم* خوردن، خوب نیست

گوای من اندر جهان، ایزدست/گوا خواستن دادگر را، بَدَست-

*

به خیره همی جنگ فرمایدم/بترسم که سوگند بگزایدم-

...........................................................................

پ ن:

واژه ی قسم در شاهنامه قید نشده و همه جا از سوگند دادن یا سوگند خوردن یاد شده.  

*)-  ابراء، اشاره به شفا بخشی مسیح بزرگوار


بهادر امیرعضدی

(147) - مترادف اصطلاحِ "دل شیر داشتن" در شاهنامه ی فردوسی.

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

(147) - مترادف اصطلاحِ "دل شیر داشتن" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
اصطلاح "
دل شیر داشتن":
***

به بالین شیر آمدن، نماد و نشانگان بی پروایی و گستاخی ناباورانه:
 پس آن دختران جهاندار جم/به نرگس گل سرخ را داده نم-
 گشادند بر آفریدون سخن/که نو باش تا هست گیتی کهن-
چه اختر بُد این از تو ای نیک‌بخت/چه باری ز شاخ کدامین درخت-
 که ایدون به بالین شیرآمدی/ستمکاره مرد دلیر آمدی-
 چه مایه جهان گشت بر ما ببد/ز کردار این جادوی بی‌خرد-
 ندیدیم کس کاین چنین زهره داشت/بدین پایگه از هنر بهره داشت-

افراسیاب از شبیخون زدن رستم به توران زمین می گوید:
 ز هنگام رزم منوچهر باز/نبد دست ایران بتوران دراز-
شبیخون کند تا در خان من/از ایران بیازند بر جان من-
دلاور شد آن مردم نادلیر/گوزن اندر آمد ببالین شیر-
برین کینه گر کار سازیم زود/وگرنه برآرند زین مرز دود-
 
بزرگمهر به کسرا نوشین روان:
 چنین داد پاسخ که در خان تو/میان بتان شبستان تو-
 بفرمای تا پیش تو بگذرند/پی خویشتن بر زمین بسپرند-
بپرسیم زان ناسزای دلیر/که چون اندر آمد به بالین شیر-
بهادر امیرعضدی