بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (90) - پند فردوسی به سلطان محمود
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
کنون پادشاه جهان را ستای/به رزم و به بزم و به دانش گرای-
سرافراز محمود فرخنده رای/کزویست نام بزرگی به جای-
پند فردوسی به سلطان محمود، در قالب گفته ی نوشین روان قباد(کسرا - انوشیروان):
چنین گفت نوشین روان قباد/که چون شاه را دل بپیچد ز داد -
کند چرخ، منشور او را سپاه/ستاره نخواند ورا نیز شاه -
ستم، نامه ی عزل شاهان بود/چو درد دل بی گناهان بود -
بماناد تا جاودان این گهر/هنرمند و با دانش و دادگر -
نباشد جهان بر کسی پایدار/همه نام نیکو بود یادگار -
کجا شد فریدون و ضحاک و جم/مهان عرب خسروان عجم -
کجا آن بزرگان ساسانیان ز بهرامیان تا به سامانیان -
نکوهیده تر شاه، ضحاک بود/که بیداد گر بود و نا پاک بود -
فریدون فرخ ستایش ببرد/بمرد او و جاوید نامش نمرد -
سخن ماند اندر جهان یادگار/سخن بهتر از گوهر شاهوار -
ستایش نبرد آنکه بیداد بود/به گنج و به تخت مهی شاد بود -
گسسته شود در جهان کام اوی/نخواند به گیتی کسی نام اوی -
..........................................
پ ن:
چرخ، فلک، دهر، گردون
کُنَد چرخ* منشور او را سپاه، مراد چرخ کردن، چَرخُو(چرخاب)کردن ست. با چرخاب آسیاب آبی، خُرد و خمیر کردن.
چرخ، کمان سخت و بزرگ - فلک - آسمان - قضا و قدر - سرنوشت -
چنین گفت نوشین روان قباد/که چون شاه را دل بپیچد ز داد - کند چرخ، منشور او را سپاه/ستاره نخواند ورا نیز شاه - درین بیت، مراد از چرخ، چرخ آسیاب ست. چرخُو(چرخآب، چرخ آب) آسیای آبی(آسیاب).
سپاهیان،منشور او را، عهد و پیمان شاهی او را، مشروعیت او را در هم خواهند نوردید و طومار او را در هم خواهند پیچاند.
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(118) - مترادف اصطلاح ِ "دهنِت بوی شیر میده"، در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردِّ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه، در شاهنامه
***
بهرام چوبینه به پرموده:
سپهدار ایران بترکان رسید/خروشی چوشیر ژیان برکشید-
بپرموده گفت ای گریزنده مرد/تو گرد دلیران جنگی مگرد-
"نه مردی هنوز ای پسر کودکی/روا باشد ار شیر مادر مکی"-
*
همی از لبت شیر بوید هنوز/که زد بر کمان تو از جنگ توز-
*
هنوز از دهن بوی شیر آیدش/ همی رای و شمشیر و تیر آیدش -
بهادر امیرعضدی
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
رجز خوانی در شاهنامه - 25 - رجز خوانی بهرام چوبینه با پرموده
***
رجز خوانی، از فراز های شور انگیز و گرمی بخش آوردگاه نبرد های تن به تن یلان در شاهنامه
***
رجز خوانی بهرام چوبینه با پرموده:
سپهدار ایران بترکان رسید/خروشی چوشیر ژیان برکشید-
بپرموده گفت ای گریزنده مرد/تو گرد دلیران جنگی مگرد-
نه مردی هنوز ای پسر کودکی/روا باشد ار شیر مادر مکی-
بدو گفت شاه ای گراینده شیر/به خون ریختن چند باشی دلیر-
زخون سران سیر شد روز جنگ/بخشکی پلنگ و بدریا نهنگ-
نخواهی شد از خون مردم تو سیر/برآنم که هستی تو درنده شیر-
بریده سر ساوه شاه آنک مهر/برو داشت تا بود گردان سپهر-
سپاهی بران گونه کردی تباه/که بخشایش آورد خورشید و ماه-
ازان شاه جنگی منم یادگار/مراهم چنان دان که کشتی بزار-
ز ما در همه مرگ را زادهایم/ار ایدون که ار آزادهایم-
گریزانم و تو پس اندر دمان/نیابی مرا تا نیاید زمان-
اگر باز گردم سلیحی بچنگ/مگر من شوم کشته گر تو به جنگ-
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نبردهای سه گانه ی دارای داراب با اسکندر – بخش ۶/۶
***
دارا در واپسین دم حیات، از اسکندر میخواهد که روشنک دخترش را و بازماندگانش را در یابد:
نگه کن به فرزند و پیوند من/به پوشیدگان خردمند من-
ز من پاکدل دختر من بخواه/بدارش به آرام بر پیشگاه-
کجا مادرش روشنک نام کرد/جهان را بدو شاد و پدرام کرد-
سکندر چنین داد پاسخ بدوی/که ای نیکدل خسرو راستگوی-
پذیرفتم این پند و اندرز تو/فزون زین نباشم برین مرز تو-
همه نیکویها به جای آورم/خرد را بدین رهنمای آورم-
جهاندار دست سکندر گرفت/به زاری خروشیدن اندر گرفت-
کف دست او بر دهان برنهاد/بدو گفت یزدان پناه تو باد-
سپردم ترا جای و رفتم به خاک/سپردم روانرا به یزدان پاک-
بگفت این و جانش برآمد ز تن/برو زار بگریستند انجمن-
پاسداشت و حرمت نهادن اسکندر به تن بی جان دارا:
یکی دخمه کردش بر آیین او/بدان سان که بد فره و دین او-
بشستن ازان خون به روشن گلاب/چو آمدش هنگام جاوید خواب-
بیاراستندش به دیبای روم/همه پیکرش گوهر و زر بوم-
تنش زیر کافور شد ناپدید/ازان پس کسی روی دارا ندید-
به دخمه درون تخت زرین نهاد/یکی بر سرش تاج مشکین نهاد-
نهادش به تابوت زر اندرون/بروبر ز مژگان ببارید خون-
چو تابوتش از جای برداشتند/همه دست بر دست بگذاشتند-
اسکندر، کین دارا را از قاتلان او می ستاند و آنان را به دار مکافات می سپارد:
چو پردخت از دخمهٔ ارجمند/ز بیرون بزد دارهای بلند-
یکی دار بر نام جانوشیار/دگر همچنان از در ماهیار-
دو بدخواه را زنده بردار کرد/سر شاهکش مرد بیدار کرد-
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نبردهای سه گانه ی دارای داراب با اسکندر – بخش ۵/۶
***
جوانمردی اسکندر بر بالین دارای داراب، حریف ِ شکست خورده ی نبرد:
سکندر ز باره درآمد چو باد/سر مرد خسته به ران بر نهاد-
نگه کرد تا خسته گوینده هست/بمالید بر چهر او هر دو دست-
ز سر برگرفت افسر خسرویش/گشاد آن بر و جوشن پهلویش-
ز دیده ببارید چندی سرشک/تن خسته را دور دید از پزشک-
بدو گفت کین بر تو آسان شود/دل بدسگالت هراسان شود-
تو برخیز و بر مهد زرین نشین/وگر هست نیروت بر زین نشین-
ز هند و ز رومت پزشک آورم/ز درد تو خونین سرشک آورم-
سپارم ترا پادشاهی و تخت/چو بهتر شوی ما ببندیم رخت-
جفا پیشگان ترا هم کنون/بیاویزم از دارشان سرنگون-