برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

(194) - مترادف ِ اصطلاح ِ "خوش قدم" در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی.
***
(194) -  مترادف ِ اصطلاح ِ "خوش قدم" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه
***
مترادف اصطلاح "خوش قدم*" (مبارک، خجسته، فرخنده، خوش یمن)، در شاهنامه فردوسی:
چو آمد به درگاه، سام سوار/پذیره شدش نوذر شهریار-
به فرخ پی نامور پهلوان/جهان سر به سر شد به نوی، جوان-
و
همه پهلوانان فرخنده پی/نشستند بر تخت کاووس کی-
و
وزان بیشه بهرام شد تا به ری/ابا او دلیران فرخنده پی-
و
بگفتند با شاه کاووس کی/که برخوردی از ماه فرخنده پی-
و
چو زو آگهی یافت کاووس کی/که آمد ز ره پور فرخنده پی-
و
رسید آنگهی نزد کاووس کی/یل پهلو افروز فرخنده پی-
و
یکی آفرین کرد پرمایه کی/که ای نامداران فرخنده پی-

....................................................................

پ ن:
* قدم: در سرتاسر شاهنامه، یکبار هم واژه ی قدم، به قیدِ قلمِ حکیم پارسی گوی طوس در نیامده.

 
بهادر امیرعضدی

(193) - مترادف ِ اصطلاح ِ " چه خوابی برایت دیده " در شاهنامه ی فردوسی.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی.
***
(193) -  مترادف ِ اصطلاح ِ " چه خوابی برایت دیده " در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه
***
هومان به پیران ویسه:
بشد تیز هومان هم اندر زمان/ شده گونه از روی و آمد دمان-
بپیران چنین گفت کای نیک بخت/بد افتاد ما را ازین کار سخت-
نخست ای برادر مرا نام برد/ ز کین سیاوش بسی برشمرد-
بجز بر تو، بر کس، ندیدمش مهر/فراوان سخن گفت و نگشاد چهر-
ازین لشکر اکنون، ترا خواستست/ندانم که بر دل چه آراستست*-
برو تا ببینیش نیزه بدست/تو گویی که بر کوه دارد نشست-
ابا جوشن و ترگ و ببر بیان/ بزیر اندرون ژنده پیلی ژیان-

..........................................................................

پ ن:

نمی دانم که چه خیال خامی در سر می پزد. چه خواب برایت دیده.


بهادر امیرعضدی

رجز خوانی در شاهنامه - 31 - رجز خوانی شاه مازندران برای کیکاووس

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
رجز خوانی در شاهنامه - 31 - رجز خوانی شاه مازندران برای کیکاووس
***
رجز خوانی، از فراز های شور انگیز و گرمی بخش آوردگاه نبرد های تن به تن یلان در شاهنامه
***
رجز خوانی شاه مازندران برای کیکاووس:
چنین داد پاسخ به کاووس کی/که گر آب دریا بود نیز می-
مرا بارگه زان تو برترست/هزاران هزارم فزون لشکرست-
به هر سو که بنهند بر جنگ رونماند به سنگ اندرون رنگ و بوی-
بیارم کنون لشکری شیرفش/برآرم شما را سر از خواب خوش-
ز پیلان جنگی هزار و دویست/که در بارگاه تو یک پیل نیست-
از ایران برآرم یکی تیره خاک/بلندی ندانند باز از مغاک-


بهادر امیرعضدی

جایگاه متفاوت خرد در شاهنامه

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 
***
جایگاه متفاوت خرد در شاهنامه
***
حکیم "خردمند" و کلان نگرِ طوس، گاه خرد، به روا، این بنیان و حرف اول و آخر شاهنامه اش را  در مواقع و مراحلی به چالش می کشد.

چه گفت آن سراینده مرد دلیر/که ناگه برآویخت با نره شیر-
که گر نام مردی بجویی همی/رخ تیغ هندی بشویی همی-
ز بدها نبایدت پرهیز کرد/که پیش آیدت روز ننگ و نبرد-
زمانه چو آمد بتنگی فراز/هم از تو نگردد به پرهیز باز-
چو همره کنی جنگ را با خرد/دلیرت ز جنگ آوران نشمرد-
خرد را و دین را رهی دیگرست/سخنهای نیکو به بند اندرست-


شاه مازندران ، خرد و خرد ورزی را در هنگامه و گیر و دار نبرد بر نمی تابد و خرد را دست و پا گیر می داند.

شاه مازندران به سپاهیانش:

ز لشکر یکایک همه برگزید/ازیشان هنر خواست کاید پدید-

چنین گفت کامروز فرزانگی/جدا کرد، نتوان ز دیوانگی-

همه راه و رسم پلنگ آورید/سر هوشمندان به چنگ آورید-


بهادر امیرعضدی

(195) - مترادف ِ اصطلاح ِ "هر که نامخت از گذشت روزگار" در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی.
***
 (195) -  مترادف ِ اصطلاح ِ  "هر که نامخت از گذشت روزگار" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه
***
"هر که نامخت از گذشت روزگار/هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار"
***
پیام کیکاووس، در نامه به شاه مازندران:

کنون گر شوی آگه از روزگار/روان و خرد بادَت آموزگار-


بهادر امیرعضدی