برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

دختر کید هندی زنی دیگر از زنان نیک شاهنامه

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
دختر کید هندی زنی دیگر از زنان نیک شاهنامه
***
کید دخترش را به فرستاده اسکندر اینگونه می شناساند:
فرستاده را پیش بنشاختند/ز هر در فراوانش بنواختند-
ازان پس فرستاده را شاه گفت/که من دختری دارم اندر نهفت-
که گر بیندش آفتاب بلند/شود تیره از روی آن ارجمند-
کمندست گیسوش همرنگ قیر/همی آید از دو لبش بوی شیر-
خم آرد ز بالای او سرو بن/گلفشان شود چو سراید سخن-
ز دیدار و چهرش سخن بگذرد/همی داستان را خرد پرورد-
چو خامش بود جان شرمست و بس/چنو در زمانه ندیدست کس-
سپهبد نژادست و یزدان پرست/دل شرم و پرهیز دارد به دست-


بهادر امیرعضدی

مراد از چشم خروس در شاهنامه.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
مراد از چشم خروس در شاهنامه.
***
چشم خروس تجلی ِ نهایت آراستگی، به هنجاری و سامان یافتگی:

چهل مهد دیگر بد از آبنوس
ز گوهر درفشان چو چشم خروس


به شبگیر برخاست آوای کوس
هوا شد به کردار چشم خروس


چو دانست گرگین که آمد عروس
همه دشت ازو شد چو چشم خروس


بزد نای مهراب و بربست کوس
بیاراست لشکر چو چشم خروس


زمین شد بکردار چشم خروس
ز بس رنگ و آرایش و پیل و کوس


یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس


به شادی برآمد ز درگاه کوس
بیاراست میدان چو چشم خروس

بهادر امیرعضدی

مفاهیم متعدد، متفاوت و گاه متضاد یک واژه در شاهنامه - (3) - واژه ی اندیشه.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

مفاهیم متعدد، متفاوت و گاه متضاد یک واژه در شاهنامه - (3) - واژه ی اندیشه.

***

واژه ی اندیشه، در شاهنامه بیشتر با بار معنایی و کلی نگرانی و اضطراب مفهوم پیدا می‌کند  و کمتر در قامت ِ سگالش، تفکر، تعقل و غیره آمده.   

اندیشه، به مفهوم  ِتفکر، سگالش، تعقل:

به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
و
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
و

زمانی پر اندیشه شد زال زر

برآورد یال و بگسترد بر

وزان پس به پاسخ زبان برگشاد

همه پرسش موبدان کرد یاد

و

همانگه یکی میش نیکوسرین

بپیمود پیش تهمتن زمین

ازان رفتن میش اندیشه خاست

بدل گفت کابشخور این کجاست

و

خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی
و
از این پرده برتر سخن گاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست
و
مرا اختر خفته بیدار گشت
به مغز اندر اندیشه بسیار گشت
و
بر اندیشهٔ شهریار زمین
بخفتم شبی لب پر از آفرین
و
واژه ها در شاهنامه، به مفاهیم متعدد، متفاوت و گاه حتی متضاد با مفهوم مبنا، معیار، بنیانی یا "بیسیک" خود معنی می شود.

چند نمونه
***

اندیشه، به مفهوم بدگمانی:
گزاینده کاری بد آمد به پیش
کز اندیشهٔ آن دلم گشت ریش
و
ابا باده و رود و گردان بهم
بدان تا کند بر دل اندیشه کم

و

پر اندیشه شد جان سیندخت ازوی
به آواز گفت از کجایی بگوی
زمان تا زمان پیش من بگذری
به حجره درآیی به من ننگری
بدو گفت سیندخت بنمایی ام
دل بسته ز اندیشه بگشایی ام
و
چنین است و این بر دلم شد درست
همین بدگمانی مرا از نخست
اگر باشد این نیست کاری شگفت
که چندین بد اندیشه باید گرفت

اندیشه، به مفهوم اضطراب، دلهره، نگرانی، واهمه، ترس، هول و هراس:

ز نخچیر کامد سوی خانه باز
به دلش اندر اندیشه آمد دراز
همی گفت اگر گویم این نیست رای
مکن داوری سوی دانش گرای
و
ازین مرغ پرورده وان دیوزاد
چه گویی چگونه برآید نژاد
سرش گشت از اندیشهٔ دل گران
بخفت و نیاسوده گشت اندران
و
بپرسید و گفتا چه بودت بگوی
چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی
چنین داد پاسخ به مهراب باز
که اندیشه اندر دلم شد دراز
و
به پیش پدر شد پر از خون جگر
پر اندیشه دل پر ز گفتار سر
و

پر اندیشه بنشست برسان مست

بکش کرده دست و سرافگنده پست

و

برفت و بپیمود بالای شب
پر اندیشه دل پر ز گفتار لب
 و
نخستین به می ماه را مست کن
ز دل بیم و اندیشه را پست کن
 و
بیامد جهانجوی را خفته دید
بر او یکی اسپ آشفته دید
پر اندیشه شد تا چه آمد پدید
که یارد بدین جایگاه آرمید
و
به پیش پدر شد پراندیشه دل
که اندیشه دارد همی پیشه دل
 و
به دست وی اندر یکی پشه ام
وزان آفرینش پر اندیشه ام
 و
برت را به ببر بیان سخت کن
سر از خواب و اندیشه پردخت کن

و

چو بشنید سیندخت بنشست پست
دل چاره جوی اندر اندیشه بست

و

بسی رنج برد اندران روزگار

به افسون و اندیشهٔ بی شمار
و
چو بسیار شد گفتها می خوریم
به می جان اندیشه را بشکریم
و
خرامید داراب نزدیک اوی
پراندیشه بُد جان ِ تاریک اوی
و
پراندیشه شد جان آن پادشا
که تا چون شود بی پَر اندر هوا
و
از ایران دلم خود به دو نیم بود
به اندیشه اندیشگان برفزود
و
مرا و ترا بندگی پیشه باد
ابا پیشه مان نیز اندیشه باد
و
چو شب تیره شد رای خواب آمدش
از اندیشهٔ دل شتاب آمدش
و

ولیکن گر اندیشه گردد دراز
خرد با دل تو نشیند براز
بدانی که کاریت هولست پیش
بترسی ازین خام گفتار خویش
و
چو ضحاک بشنید اندیشه کرد
ز خون پدر شد دلش پر ز درد


تدبیر، راه چاه، چاره گزینی:
ندیدیم کس کاین چنین زهره داشت
بدین پایگه از هنر بهره داشت
کش اندیشهٔ گاه او آمدی
و گرش آرزو جاه او آمدی


ارزیابی، ارزش گزاری:
ز ماهی بر اندیشه تا چرخ ماه
چو تو شاه ننهاد بر سر کلاه
 

دلواپسی، دل نگرانی:
چو شب تیره شد رای خواب آمدش
از اندیشهٔ دل شتاب آمدش

و

چو ضحاک بشنید اندیشه کرد
ز خون پدر شد دلش پر ز درد
به ابلیس گفت این سزاوار نیست
دگرگوی کین از در کار نیست

دلهره، هول و ولا، بی تابی:
شب آمد پر اندیشه بنشست زال
به نادیده برگشت بی خورد و هال

نخستین به می ماه را مست کن
ز دل بیم و اندیشه را پست کن


اندیشه، به مفهوم  چاره اندیشی:
بدین اندرون سال پنجاه رنج
ببرد و ازین چند بنهاد گنج
دگر پنجه اندیشهٔ جامه کرد
که پوشند هنگام ننگ و نبرد
و
وزان پس یکی چاره ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن
مگر زین دو تن را که ریزند خون
یکی را توان آوریدن برون
و
که اندیشه ای در دلم ایزدی
فراز آمدست از ره بخردی
همی کرد باید کزین چاره نیست
که فرزند و شیرین روانم یکیست
و
بجنبید مر سلم را دل ز جای
دگرگونه تر شد به آیین و رای
دلش گشت غرقه به آزاندرون
به اندیشه بنشست با رهنمون

اندیشه، به مفهوم  گمان بردن:
سرانجام رفتم سوی بیشه ای
که کس را نه زان بیشه اندیشه ای
یکی گاو دیدم چو خرم بهار
سراپای نیرنگ و رنگ و نگار


بهادر امیرعضدی


ناید گزند؟ یا نیابد گزند؟

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

ناید گزند؟ یا نیابد گزند؟

***

پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند

چاپ مسکو:

پی افگندم از نظم کاخی بلند

که از باد و بارانش نیاید گزند


این بیت:

 پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و بارانش ناید گزند  

 

در پیوند و همسان با بیت های زیر،

ترا نام ازان برنیاید بلند

بایرانیان نیز ناید گزند

 

گرایدونک بپذیری از من تو پند

ز ترکان ترا نیز ناید گزند

 

به زبان و شیوه نگارش و سبک و سیاق سرایش حکیم راست تر می آید

هر چند بیت های زیر نیز در جا های دیگر شاهنامه به قید قلم حکیم فرزانه ی طوس درآمده:

بفرمود کین را چنین ارجمند

بدارید کز دم نیابد گزند

 

ز چیزی به گیتی نیابد گزند

پرستنده مردی و بختی بلند

 

یکی باره ای گِردَش اندر بلند

بدان تا ز دشمن نیابد گزند


بهادر امیرعضدی