بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
دختر کید هندی زنی دیگر از زنان نیک شاهنامه
***
کید دخترش را به فرستاده اسکندر اینگونه می شناساند:
فرستاده را پیش بنشاختند/ز هر در فراوانش بنواختند-
ازان پس فرستاده را شاه گفت/که من دختری دارم اندر نهفت-
که گر بیندش آفتاب بلند/شود تیره از روی آن ارجمند-
کمندست گیسوش همرنگ قیر/همی آید از دو لبش بوی شیر-
خم آرد ز بالای او سرو بن/گلفشان شود چو سراید سخن-
ز دیدار و چهرش سخن بگذرد/همی داستان را خرد پرورد-
چو خامش بود جان شرمست و بس/چنو در زمانه ندیدست کس-
سپهبد نژادست و یزدان پرست/دل شرم و پرهیز دارد به دست-
بهادر امیرعضدی