برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

خاکساری و فروتنی، خوی و منش ِ پهلوانان و شاهان ِ شاهنامه فردوسی ست – (بخش 19) خاکساری، با رجزخوانی به سبک اسفندیار.

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
خاکساری و فروتنی، خوی و منش ِ پهلوانان و شاهان ِ شاهنامه فردوسی ست – (بخش 19) خاکساری، همزمان و همراه با رجزخوانی به سبک اسفندیار.
***
در شاهنامه، خاکساری و فروتنی، افتادگی و متانت، خوی و منش و رسمی نا نوشته، راستین و روا و روان ست بین پهلوانان و شاهان، که در قامت خاکبوسی، آستان بوسی، کتف و یال و دست و بازو بوسی و ... رخ می نمایاند.
***
خاکساری، همزمان و همراه با رجزخوانی به سبک اسفندیار
***
اسفندیار رویاروی رستم:
توی جنگجوی و منم جنگخواه/بگردیم یک با دگر بی سپاه-
ببینیم تا اسپ اسفندیار/سوی آخور آید همی بی سوار-
وگر بارهٔ رستم جنگجوی/به ایوان نهد بی خداوند روی-
............................................
پ ن:
مترادف ابراز ارادت و کوچکی کردن عامیانه:
کوچیک شماییم یا سگ ِ کی باشیم یا پیش توپچی، ترقه در کردن نداره.

بهادر امیرعضدی

جبر در شاهنامه - فردوسی، جبراندیش ِ اختیار گزین - 17 - نماد ِ جبر، از زبان حکیم طوس.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
 ***
جبر در شاهنامه - فردوسی، جبراندیش ِ اختیار گزین - 17 - نماد ِ جبر، از زبان حکیم طوس.
**
جبر و جبر اندیشی، در قامت ِ  چرخ، سرنوشت، دهر، قضا، قَدَر، آفرینش، اختر، آسمان، روزگار، سپهر، جهان، سرای سپنج، گیتی و گنبد تیزگرد، جا به جا در شاهنامه، خود می نمایانند. و در برابر، این جبر ِ ناشی از باور ِ حکیم طوس، اختیار گزینی حکیم نیز در هیئت و هیبت سلحشورانه ی پهلوانان شاهنامه اش به رخ کشیده می شود. آنگاه این مرگ(شکارگر انسان)، فراز و قله ی چیرگی جبر ست که مقهور و شکار ِ اختیار گزینی ِ ناشی از روحیه و باور ِ پهلوانان و یلان شاهنامه می شود. 
***
جبر باوری از زبان  حکیم طوس

***

سهراب از هجیر، جویای پدرش رستم ست:
همی نام جست از زبان هَجیر،/مگر کان سخنها شود دلپذیر.-
نبشته به سر بر دگرگونه بود،/ز فرمان نکاهد نخواهد فزود.-


پرسش دوباره ی سهراب از هجیر:
نشان پدر جست و با او نگفت،/همی داشت آن راستی در نهفت.-
تو گیتی چه سازی که خود ساخت ست،/جهاندار ازین کار پرداخت ست.-
زمانه نبشته دگرگونه داشت،/چنان کاو گذارد بباید گذاشت.-
.........................................
پ ن:
نبشته، نوشته، سرنوشت


بهادر امیرعضدی

مفاهیم متعدد، متفاوت و گاه متضاد یک واژه در شاهنامه - (10) - واژه ی نوا، به مفهوم گروگان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی.
***
مفاهیم متعدد، متفاوت و گاه متضاد یک واژه در شاهنامه - (10) - واژه ی نوا، به مفهوم گروگان.
***
واژه ی نوا در شاهنامه:
***
نوا، به مفهوم گروگان:
ز گردان که رستم بداند همی/کجا نامشان بر تو خواند همی-
بر من فرستی به رسم نوا/که باشد به گفتار تو بر گوا-
و
ز بهر نوا هم بیآزارَد او/سخنهای گم کرده بازآرَد او-


بهادر امیرعضدی 

مفاهیم متعدد، متفاوت و گاه متضاد یک واژه در شاهنامه - (9) - واژه ی بالا، به مفهوم اسب.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی.
***
مفاهیم متعدد، متفاوت و گاه متضاد یک واژه در شاهنامه - (9) - واژه ی بالا، به مفهوم اسب.
***
واژه ی بالا در شاهنامه:
***
بالا، به مفهوم اسب:
پس آنگاه ضحاک شد چاره جوی/ز لشکر سوی کاخ بنهاد روی-
ز بالا چو پی بر زمین برنهاد/بیامد فریدون به کردار باد-
و
چو نزدیک شاه آفریدون رسید/سر و تخت و تاج بلندش بدید-
ز بالا فرو برد سر پیش اوی/همی بر زمین بر بمالید روی-
و
سام نریمان در توجه و رسیدگی به زال زر:
تنش را یکی پهلوانی قبای/بپوشید و از کوه بگزارد پای-
فرود آمد از کوه و بالای خواست/همان جامهٔ خسرو آرای خواست-
و
سر ماه سام نریمان برفت/سوی سیستان روی بنهاد تفت-
ابا زال و با لشکر و پیل و کوس/زمانه رکاب ورا داد بوس-
عماری و بالای و هودج بساخت/یکی مهد تا ماه را در نشاخت-


واکنش رستم به طوس سپهبَد:
چو بشنید این گفتهای درشت/نهان کرد ازو روی و بنمود پشت-
ز بالا زدش تند یک پشت دست/بیفگند و آمد به جای نشست-

مادر سیاوش به گیو و طوس:
پیاده بدو گفت چون آمدی/که بی باره و رهنمون آمدی-
چنین داد پاسخ که اسپم بماند/ز سستی مرا بر زمین برنشاند-
بی اندازه زر و گهر داشتم/به سر بر یکی تاج زر داشتم-
بران روی بالا ز من بستدند/نیام یکی تیغ بر من زدند-

هومان ویسه، سوار بر اسب:
چو او را پیاده بران رزمگاه/بدیدند گفتند توران سپاه-
که پردخت ماند کنون جای اوی/ببردند پرمایه بالای اوی-
چو هومان بران زین توزی نشست/یکی تیغ بگرفت هندی بدست-
و
چو هومان ز گودرز برگشت چیر/برآشفت برسان شیر دلیر-
به بالا برآمد بکردار مست/خروشش همی کوه را کرد پست-


لهراسب به پسرش زریر:

پر اندیشه بنشست لهراسپ دیر/بفرمود تا پیش او شد زریر-

بدو گفت کاین جز برادرت نیست/بدین چاره بشتاب وایدر مه ایست-

درنگ آوری کار گردد تباه/میاسا و اسپ درنگی مخواه-
ببر تخت و بالا و زرینه کفش/همان تاج با کاویانی درفش-


پشوتن به بهمن اسفندیار:

بفرمود تا بهمن آمدش پیش/ورا پندها داد ز اندازه بیش-

ببر پنج بالای زرین ستام/سرافراز ده موبد نیک نام-
هم از راه تا خان رستم بران/مکن کار بر خویشتن برگران-


بهادر امیرعضدی

مفاهیم متعدد، متفاوت و گاه متضاد یک واژه در شاهنامه - (8) - واژه ی درخت

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی.

***
مفاهیم متعدد، متفاوت و گاه متضاد یک واژه در شاهنامه - (8) - واژه ی درخت
***
واژه ی درخت در شاهنامه:
***

درخت در شاهنامه، گاه به مفهوم شاه، پدر، فرزند، نوه و پهلوان.
***
در شاهنامه، چند جا، درخت به مثابه و در قامت شاه، پدر، فرزند، نوه و پهلوان، جلوه گر شده.
***
درخت در قامت شاه(اسکندر)
سر تنگ تابوت کردند سخت/شد آن سایه گستر دلاور درخت-
&
درختی که کشتی چو آمد به بار/دل خاک بینم ترا غمگسار-
درخت در قامت شاه(اسکندر)
&
همه موبدان شاد گشتند سخت/که سبز آمد آن نارسیده درخت-
درخت در قامت شاه(شاپور ذوالاکتاف)
&
همه موبدان شاد گشتند سخت/که سبز آمد آن نارسیده درخت-
درخت در قامت شاه (شاپور ذوالاکتاف)
&
وگرنه شد این پادشاهی و تخت/ز بن برکنند این کیانی درخت-
درخت در قامت شاه
&
فرامرز گفت ای گو شوربخت/منم بار آن خسروانی درخت-
درخت در قامت پدر(رستم)
&
کزان بیخ برکنده فرخ درخت/ازین گونه شاخی برآورد سخت-
درخت در قامت پدر (سیاوش)
&
گشادند بر آفریدون سخن/که نو باش تا هست گیتی کهن-
چه اختر بد این از تو ای نیک بخت/چه باری ز شاخ کدامین درخت-
درخت در قامت پدر (آبتین)
&
بدو گفت بهرام کای نیکبخت/تویی بار آن خسروانی درخت-
درخت در قامت پدر
&
چه اختر بد این از تو ای نیک بخت/چه باری ز شاخ کدامین درخت-
درخت در قامت پدر
&
به بالای او شاد باشد درخت/چو بیندش بینادل و نیک بخت-
درخت در قامت پدر(سیاوش)
&
بدو گفت بهرام کای نیکبخت/تویی بار آن خسروانی درخت-
درخت در قامت پدر(سیاوش)
&
فرامرز گفت ای گو شوربخت/منم بار آن خسروانی درخت-
درخت در قامت پدر(رستم)
&
نخواهم ز بیخ سیاوش درخت/نه شاخ و نه برگ و نه تاج و نه تخت-
درخت در قامت فرزند(کیخسرو)
&
همی گفت کز دادگر کردگار/درخت نو آمد جهان را به بار-
درخت در قامت فرزند(کیخسرو)
&
که او دادت این خسروانی درخت/که هر روز نو بشکفاندش بخت-
درخت در قامت فرزند(رستم)
&
بهومان چنین گفت کای شوربخت/ز پالیز کین برنیامد درخت-
درخت در قامت فرزند(ارژنگ زره)
&
درختیست این خود نشانده به دست/کجا آب او خون و برگش کبست-
درخت در قامت فرزند(ایرج)
&
درختی که پروردی آمد به بار/بیابی هم اکنون برش در کنار-
درخت در قامت فرزند(ایرج)
&
ز خاکی که خون سیاوش بخورد/به ابر اندر آمد درختی ز گرد-
درخت در قامت فرزند(کیخسرو)
&
ترا داد و فرزند را هم دهد/درختی که از بیخ تو بر جهد-
درخت در قامت فرزند(کیخسرو)
&
بیاورد و بنشاندش زیر تخت/بدو گفت کای سبز شاخ درخت-
درخت در قامت فرزند و شاه(بهرام ِ بهرام)
&
پیاده شد از باره سالار نو/درخت نوآیین پر از بار نو-
درخت در قامت نوه(منوچهر، نوه ی دختری فریدون)
&
فرشیدورد به اسفندیار:
بدرد من اکنون تو خرسند باش/به گیتی درخت برومند باش-
درخت در قامت برادر(اسفندیار)
&
بدرد من اکنون تو خرسند باش/به گیتی درخت برومند باش
درخت در قامت پهلوان
&
سر تنگ تابوت کردند سخت/شد آن بارور خسروانی درخت
درخت در قامت پهلوان(اسفندیار)
&
بدو گفت رستم که ای شوربخت/که هرگز مبادا گل آن درخت-
درخت در قامت پهلوان (پدر چنگش)
&
ترا یار بود ایزد ای نیکبخت/به بار آمد آن خسروانی درخت-
درخت در قامت پهلوان(اسفندیار)
&
سر تنگ تابوت کردند سخت/شد آن بارور خسروانی درخت-
درخت در قامت پهلوان(اسفندیار)
&
درختیست بارش همه گرز و تیغ/نترسد اگر سنگ بارد ز میغ-
درخت در قامت پهلوان(کاموس کشانی)
&
شغاد آن به نفرین شوریده بخت/بکند از بن این خسروانی درخت-
درخت در قامت "پهلوان"، "فرزند" زال و "برادر" شغاد(زواره)

بهادر امیرعضدی