برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
اسکندر و چشمه آب حیوان
***
خرد یافته مرد یزدان پرست/بدو در یکی چشمه گوید که هست -
گشاده سخن مرد با رای و کام/همی آب حیوانش خواند به نام -
چنین گفت روشن دل پر خرد/که هرک آب حیوان خورد کی مرد -
ز فردوس دارد بران چشمه راه/بشوید بران تن، بریزد گناه -
اسکندر،
فرود آمد و بامداد پگاه/به نزدیک آن چشمه شد بی سپاه -
ورا اندران خضر بد رای زن/سر نامداران آن انجمن -
سکندر بیامد به فرمان اوی/دل و جان سپرده به پیمان اوی -
چو لشکر سوی آب حیوان گذشت/خروش آمد الله اکبر ز دشت -
همی رفت ازین سان دو روز و دو شب/کسی را به خوردن نجنبید لب -
سه دیگر به تاریکی اندر دو راه/پدید آمد و گم شد از خضر شاه -
پیمبر سوی آب حیوان کشید/سر زندگانی به کیوان رسید -
بران آب روشن تن و جان بشست/نگهدار جز پاک یزدان نجست -
سکندر سوی روشنایی رسید/یکی بر شده کوه رخشنده دید -