و.ک(160,4)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
*** نگرش طبقاتی شاهان، در شاهنامه - بخش ۴ - اردوان گستاخی اردشیر و نشناختن ِ حدود پایگاهش را بر نمی تابد.
***
اردوان* گستاخی اردشیر* و نشناختن ِ حدود پایگاهش را بر نمی تابد:
چنان بد که روزی به نخچیرگاه/پراگنده شد لشکر و پور شاه-
همی راند با اردوان اردشیر/جوانمرد را شاه بد دلپذیر-
پسر بود شاه اردوان را چهار/ازان هر یکی چون یکی شهریار-
به هامون پدید آمد از دور گور/ازان لشکر گشن برخاست شور-
همه بادپایان برانگیختند/همی گرد با خوی برآمیختند-
اردشیر پیش می تازد و بر پسران اردوان پیشی می گیرد و گور خری را به تیری بر زمین می غلتاند:
همی تاخت پیش اندرون اردشیر/چو نزدیک شد در کمان راند تیر-
بزد بر سرون یکی گور نر/گذر کرد بر گور پیکان و پر-
بیامد هم اندر زمان اردوان/بدید آن گشاد و بر آن جوان-
بدید آن یکی گور افگنده گفت/که با دست آنکس هنر باد جفت-
چنین داد پاسخ به شاه اردشیر/که این گور را من فگندم به تیر-
پسر گفت کین را من افگندهام/همان جفت را نیز جویندهام-
چنین داد پاسخ بدو اردشیر/که دشتی فراخست و هم گور و تیر-
یکی دیگر افگن برین هم نشان/دروغ از گناهست بر سرکشان-
گستاخی و گران گویی اردشیر بر اردوان گران می آید:
پر از خشم شد زان جوان اردوان/یکی بانگ برزد به مرد جوان-
بدو گفت شاه این گناه منست/که پروردن آیین و راه منست-
ترا خود به بزم و به نخچیرگاه/چرا برد باید همی با سپاه-
اردوان، در پی درشتی که اردشیر به پسرش روا داشته و پایگاه خود را نشناخته و پای را از گلیم "پایگاه" خود فراتر نهاده، بر می آشوبد و او را به میرآخوری اسطبل اسبان می گمارد:
بدان تا ز فرزند من بگذری/بلندی گزینی وکنداوری -
برو تازی اسبان ما را ببین/هم آن جایگه بر، سرایی گزین -
بران آخر اسب سالار باش/به هر کار با هر کسی یار باش -
اردشیر برآشفته و پریشان، از بر آشفتن اردوان به بابک می نویسد:
بیامد پر از آب چشم اردشیر/بر آخر اسپ شد ناگزیر-
یکی نامه بنوشت پیش نیا/پر از غم دل و سر پر از کیمیا-
که ما را چه پیش آمد از اردوان/که درد تنش باد و رنج روان-
همه یاد کرد آن کجا رفته بود/کجا اردوان از چه آشفته بود-
بابک، گستاخی اردشیر را نا بخردانه می انگارد و او را به کرنش نزد اردوان، روان می سازد:
چو آن نامه نزدیک بابک رسید/نکرد آن سخن نیز بر کس پدید-
دلش گشت زان کار پر درد و رنج/بیاورد دینار چندی ز گنج-
فرستاد نزدیک او ده هزار/هیونی برافگند گرد و سوار-
بفرمود تا پیش او شد دبیر/یکی نامه فرمود زی اردشیر-
که ای کم خرد نورسیده جوان/چو رفتی به نخجیر با اردوان -
چرا تاختی پیش فرزند اوی/پرستنده یی تو نه پیوند اوی -
نکردی به تو دشمنی ار بدی/که خود کرده ای تو، به نابخردی-
کنون کام و خشنودی او بجوی/مگردان ز فرمان او هیچ روی -
..............................................................................
پ ن:
* اردوان، شاه ناحیه ری:
ز پیش نیا کودک نیک پی/به درگاه شاه اردوان شد به ری -
اردوان، پدر زن اردشیر بابکان:
چنو کشته شد دخترش را بخواست/بدان تا بگوید که گنجش کجاست-
* اردشیر ِ ساسان(اردشیربابکان) اردشیر دوم، دختر زاده بابک:
چو از دخت بابک بزاد اردشیر/که اشکانیان را بدی دار و گیر -
چو نه ماه بگذشت بر ماه چهر/یکی کودک آمد چو تابنده مهر -
همان اردشیرش پدر کرد نام/نیا شد به دیدار او شادکام -
مر اورا کنون مردم تیز ویر/همی خواندش بابکان اردشیر -
* بابک، از نژاد قباد ، سرپرست اردشیر ساسان(اردشیر بابکان) ، ساسان سرشبان و داماد او بود، پدرِ مادرِ اردشیر بابکان - بابک، از شاهان ایران که اردشیر بابکان را سرپرستی کرد و چهار پسر داشت -
بهادر امیرعضدی