و.ک(077)
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***مقام و منصب والیگری(استاندار، والی) در شاهنامه
***
کیخسرو، در برهه ای از سرحدداری خود، گیو را به والیگری مکران می گمارد:
همه شهرها دید برسان چین/زبانها بکردار مکران زمین-
بدان شهرها در بیاسود شاه/خورش خواست چندی ز بهر سپاه-
سپرد آن زمین گیو را شهریار/بدو گفت بر خوردی از روزگار-
درشتی مکن با گنهکار نیز/که بی رنج شد مردم از گنج و چیز-
کیخسرو، در در برهه ای از سرحدداری خود، اشکش را به والیگری مکران می گمارد:
ز اشکش پذیرفت شاه آنچ دید/و زآن نامداران یکی برگزید-
ورا کرد مهتر بمکران زمین/بسی خلعتش داد و کرد آفرین-
چو آمد ز مکران و توران بچین/خود و سرفرازان ایران زمین-
پذیره شدش رستم زال سام/سپاهی گشاده دل و شاد کام-
و
اشکش پذیرفت شاه آنچ دید/و زآن نامداران یکی برگزید-
ورا کرد مهتر بمکران زمین/بسی خلعتش داد و کرد آفرین-
بهادر امیرعضدی