و.ک(032)
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
بُعد فلسفی پر سیمرغ در شاهنامه
***
نقش ِ فلسفی"اقبال ِ سخاوتمندانه" نشان دادن پرهای سیمرغ به زال و "انفعال ِ دریغ ورزانه" پرهای جفت ِ سیمرغ به اسفندیار.
***اقبال نشان دادن پر سیمرغ به زال در برهه ی زاده شدن رستم، از پهلوی رودابه:
بیاور یکی خنجر آبگون / یکی مرد بینادل پرفسون -
نخستین به می ماه را مست کن / ز دل بیم و اندیشه را پست کن -
بکافد تهیگاه سرو سهی / نباشد مر او را ز درد آگهی -
وزو بچهٔ شیر بیرون کشد / همه پهلوی ماه در خون کشد -
وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک / ز دل دور کن ترس و تیمار و باک -
گیاهی که گویمت با شیر و مشک / بکوب و بکن هر سه در سایه خشک -
بساو و برآلای بر خستگیش / ببینی همان روز پیوستگیش -
بدو مال ازان پس یکی پر من / خجسته بود سایهٔ فر من -
بگفت و یکی پر ز بازو بکند / فگند و به پرواز بر شد بلند -
اقبال دگر باره ی پرهای سیمرغ به زال.
زخم های کاری رستم در نبرد با اسفندیار را بهبود می بخشد:
نگه کرد مرغ اندران خستگی/بدید اندرو راه پیوستگی-
ازو چار پیکان به بیرون کشید/به منقار از ان خستگی خون کشید-
بران خستگیها بمالید پر/هم اندر زمان گشت با زیب و فر-
بدو گفت کاین خستگیها ببند/همی باش یکچند دور از گزند-
یکی پر من تر بگردان به شیر/بمال اندران خستگیهای تیر-
زخم های کاری رخش را نیز بهبود می بخشد:
بران همنشان رخش را پیش خواست/فرو کرد منقار بر دست راست-
برون کرد پیکان شش از گردنش/نبد خسته گر بسته جایی تنش-
همانگه خروشی برآورد رخش/بخندید شادان دل تاج بخش-
حکیم طوس به زیبایی از تکنیک "تعلیق در داستان"، بهره می جوید.
پیشتر اسفندیار جفت سیمرغ را کشته ست.
سیمرغ به رستم:
بدو گفت مرغ ای گو پیلتن/توی نامبردار هر انجمن-
چرا رزم جستی ز اسفندیار/که او هست رویین تن و نامدار-
بپرهیزی از وی نباشد شگفت/مرا از خود اندازه باید گرفت-
که آن جفت من مرغ با دستگاه/به دستان و شمشیر کردش تباه-
"انفعال ِ دریغ ورزانه" پرهای جفت ِ سیمرغ به اسفندیار.
اسفندیار، از فرّ ِ پرهای فراوان ِ پراکنده بر دشت ِ جفت ِ سیمرغ، چیزی بجز رنگ گرفتن رخت از خون، بهره ای نمی برد:
ز صندوق بیرون شد اسفندیار/بغرید با آلت کارزار-
زره در بر و تیغ هندی به چنگ/چه زور آورد مرغ پیش نهنگ-
همی زد برو تیغ تا پاره گشت/چنان چاره گر مرغ بیچاره گشت-
زره در بر و تیغ هندی به چنگ/چه زور آورد مرغ پیش نهنگ-
زمین کوه تا کوه پر پر بود/ز پرش همه دشت پر فر بود-
بدیدند پر خون تن شاه را/کجا خیره کردی به رخ ماه را-
و بدینسان، فردوسی "سکون" سیمرغ ِ مرده در دریغ داشتن پرهای انبوه پراکنده در دشت به اسفندیار و "سخاوت" سیمرغ ِ زنده در هدیه و نثار کردن دو پر به زال را به شکلی رمانتیک به رخ می کشد.
بهادر امیرعضدی