برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
مرگ، جبر ِ زندگی - بخش (5) - رستم ، چنگ به گریبان طلسم و جادوی مرگ می اندازد
***
مرگ، جبر زندگی ست. زندگی، شکار مرگ ست (جز مرگ را کس ز مادر نزاد) و برگزیدن مرگ، اختیار ِ زندگی.
در شاهنامه، این برخی از پهلوانان و شاهانند که شکارگر مرگ می شوند
***
زال دلواپس گذر رستم از هفت خوان ست:
شب تیره تا برکشد روز چاک/نیایش کنم پیش یزدان پاک-
مگر باز بینم بر و یال تو/همان پهلوی چنگ و گوپال تو-
و گر هوش تو نیز بر دست دیو/برآید به فرمان گیهان خدیو-
تواند کسی این سخن بازداشت/چنان کاو گذارد بباید گذاشت-
نخواهد همی ماند ایدر کسی/بخوانند اگرچه بماند بسی-
کسی کاو جهان را بنام بلند/گذارد به رفتن نباشد نژند-
رستم بی پروای مرگ، کمر به فرمانبری پدر می بندد و چنگ در گریبان مرگ می اندازد:
چنین گفت رستم به فرخ پدر/که من بسته دارم به فرمان کمر-
ولیکن بدوزخ چمیدن به پای/بزرگان پیشین ندیدند رای-
همان از تن خویش نابوده سیر/نیاید کسی پیش درنده شیر-
کنون من کمربسته و رفته گیر/نخواهم جز از دادگر دستگیر-
تن و جان فدای سپهبد کنم/طلسم دل جادوان بشکنم-
هرانکس که زنده است ز ایرانیان/بیارم ببندم کمر بر میان-
نه ارژنگ مانم نه دیو سپید/نه سنجه نه پولاد غندی نه بید-
به نام جهان آفرین یک خدای/که رستم نگرداند از رخش پای-
مگر دست ارژنگ بسته چو سنگ/فگنده به گردنش در پالهنگ-
بهادر امیرعضدی