برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

نکوهش ِ آز، در شاهنامه، "بخش سیزدهم"

961129

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

نکوهش ِ آز، در شاهنامه، "بخش سیزدهم"

***

آز ِ رستم، آز سهراب، بی نیازی ِ سیاوش 

***

تفاوت ِ پرورش و بالندگی ِ رستم و سهراب، در سایه ی کانون خانوادگی و شیوه ی تربیتی رودابه و تهمینه.

***

نقش ِ پالایش و پرورش ِ "زنانه" ی رودابه و تهمینه در برابر ِ پردازش و فرآورش ِ "مردانه‌"ی رستم، در عرصه ی پرورش ِ فرزند.

***

سهراب، در آوردگاه، سرش به ساختن ست و نبرد را بر نمی تابد و "رستم ِ سوار" را "به پیاده شدن و پیاله برگرفتن" میخواند: 

  ز رستم بپرسید خندان دو لب / تو گفتی که با او به هم بود شب - 

که شب چون بدت روز چون خاستی / ز پیگار بر دل چه آراستی - 

ز کف بفگن این گرز و شمشیر کین / بزن جنگ و بیداد را بر زمین - 

نشنیم هر دو پیاده به هم / به می تازه داریم روی دژم - 

به پیش جهاندار پیمان کنیم / دل از جنگ جستن پشیمان کنیم - 

همان تا کسی دیگر آید به رزم/ "تو با من بساز" و بیارای بزم - 


سهراب، سراسر نرمش ست ومهر.

 دستان ِ سهراب، از "دار و داشت ِ دنیا"، خالی ست. سهراب در پی "دستاورد" ست و رو به پیش دارد. دغدغه سهراب، پر شدن ِ دستان خالی خویش ست: 

دل من همی با تو مهر آورد / همی آب شرمم به چهر آورد -


 رستم، "نا ساز" ست و بی مدارا و سراسر بیگانه با مهر

بدو گفت رستم که ای نامجوی / نبودیم هرگز بدین گفت وگوی - 

ز کشتی گرفتن سخن بود دوش / نگیرم فریب تو زین در مکوش - 


رستم ِ "تاج بخش" سخت شکاک ست و بد گمان. آسیمه سر ست و پریشانحال.

 دستان رستم، پُر ست. رستم،"دار و داشت و دنیا" را، یکجا در مشت دارد و تخت و تاج نیز. 

تهمتن، نگران "دستاورد" های سالیان گذشته ی خویش ست و رو به پس دارد. دغدغه رستم، "خالی شدن" ِ دستان ِ پر ِ خویش ست:

نه من کودکم گر تو هستی جوان / به کشتی کمر بسته ام بر میان - 

بسی گشته ام در فراز و نشیب / نیم مرد گفتار و بند و فریب -


نشست از بر سینه ی پیلتن / پر از خاک چنگال و روی و دهن - 

یکی خنجری آبگون برکشید / همی خواست از تن سرش را برید -


رستم، اول بار، به ترفند از بند سهراب، می رهد:

 دگرگونه تر باشد آیین ما / جزین باشد آرایش دین ما -


سهراب، برناور جویای نام و جویای پدر، بی آنکه خود بداند، در نهاد ناخودآگاه و اقتضای جوانیش، آزمند برتری و نام، نمی تواند نباشد. او در پی کسب جاه و جایگاهی برتر نیز هست.

 "آز ِ بدست آوردن ِ نداشته های" ِ سهراب، مغلوب مدارا و قلب رئوف او میشود.

سهراب، به مهر و مدارا، زندگی رستم را بدو می بخشد:

 دلیر جوان سر به گفتار پیر / بداد و ببود این سخن دلپذیر - 

یکی از دلی و دوم از "زمان" / سوم از جوانمردیش بیگمان - 

رها کرد زو دست و آمد به دشت / چو شیری که بر پیش آهو گذشت -


 "آز ِ از دست ندادن ِ داشته های" ِ رستم، بر "آز ِ بدست آوردن ِ نداشته های" ِ سهراب،  چیره می شود:

سهراب ِ یل، به رستم "زمان" داد و رستم به سهراب، "امان" نمی دهد:

 خم آورد پشت دلیر جوان / "زمانه" بیامد نبودش توان - 

زدش بر زمین بر به کردار شیر / بدانست کاو هم نماند به زیر - 

سبک تیغ تیز از میان برکشید / بر ِ شیر ِ بیدار دل بر درید -


در مورد آز هر دو به نوعی دچار آزمندی هستند و این مورد آز و آزمندی، بسیار فراتر از رستم و سهراب ست و دامنگیر ِ کل ِ نوع بشر نیز هست و حکیم فرزانه ی طوس هم همین را میخواهند به ما تفهیم کنند. 



بهادر امیرعضدی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد