و.ک(338)
930113
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
ارتجاع و نخبه کشی شاپور ساسانی
***
بیداد شاپور ساسانی، در برابر "مانی ِ صورتگر":
بیامد یکی مرد گویا ز چین / که چون او مصور نبیند زمین -
بدان چرب دستی رسیده به کام / یکی بَرمَنِش مرد، مانی به نام -
به صورتگری گفت پیغمبرم / ز دین آوران جهان برترم -
ز چین نزد شاپور شد، بار خواست / به پیغمبری شاه را، یار خواست -
سخن گفت مرد ِ گشاده زبان / جهاندار شد زان سخن، بد گمان -
بگویید و هم زو سخن بشنوید / مگر خود به گفتار او بگروید -
بدو گفت کای مرد صورت پرست / به یزدان چرا آختی خیره، دست -
کجا نور و ظلمت بدو اندرست / ز هر گوهری گوهرش برترست -
به برهان صورت چرا بگروی / همی پند دین آوران نشنوی -
همه جفت و همتا، یزدان یکیست / جز از بندگی کردنت رای نیست -
اگر اهرمن جفت یزدان بدی / شب تیره چون روز، خندان بدی -
نگنجد جهان آفرین در گمان / که او برترست از زمان و مکان -
سخنهای دیوانگان ست و بس / بدین بر، نباشد ترا یار کس -
سخنها جزین نیز بسیار گفت / که با دانش و مردمی بود جفت -
فرو ماند مانی ز گفتار اوی / بپژمرد شاداب بازار اوی -
زمانی برآشفت پس شهریار / برو تنگ شد گردش روزگار -
بفرمود پس تاش برداشتند / به خواری ز درگاه بگذاشتند -
چنین گفت کاین مرد صورت پرست / نگنجد همی در سرای نشست -
چو آشوب و آرام گیتی بدو ست / بباید کشیدن سراپاش، پوست -
همان خامش آکند باید به کاه / بدان تا نجوید کس این پایگاه -
بیاویختند از در شارسان / دگر پیش دیوار بیمارسان -
جهانی برو آفرین خواندند / همی خاک بر کشته افشاندند -
مانی ِ نقاش، مدعی پیامبری از چین، از پس ِ موبدان شاپور بر نیامد و شاپور، پوست او را پر از کاه کرد تا پوسید، صاحب ِ کتاب ارژنگ، بعد از مرگش، در دروازۀ جندی شاپور به نمایش گذاشته شد:
چو بیدار گردی جهان را ببین / که دیباست، گر نقش ِ مانی، به چین -
بهادر امیرعضدی