961227
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
روند ِ یافتن و آوردن ِ کیخسرو، فرنگیس و بهزاد،"اسب ِ سیاوش"، از سیاووش گِرد به ایران توسط گیو.
بخش دوم
***
گیو، کیخسرو پسر سیاوش و مادرش فرنگیس و شبرنگ ِ بهزاد اسب سیاوش را می یابد:
یکی چشمه ای دید تابان ز دور / یکی سرو بالا، دلآرام پور -
همی بوی مهر آمد از روی او / همی زیب ِ تاج آمد از موی او -
چو کیخسرو از چشمه او را بدید / بخندید و شادان دلش بر دمید -
چو آمد بَرَش گیو، بردش نماز / بدو گفت، کای نامور سرافراز -
بر آنم که پور سیاوش تویی / ز تخم کیانی و کیخسروی -
گرفتش به بر، شهریار زمین / ز شادی، برو بر گرفت آفرین -
برفتند سوی سیاووش گِرد / چو آمد دو تن را دل و هوش، گِرد -
فرنگیس را نیز کردند یار / نهانی بران بر نهادند کار -
فرنگیس به گیو:
تو بر گیر زین و لگام سیاه* / برو سوی آن مرغزاران پگاه -
به بهزاد* بنمای زین و لگام / چو او رام گردد تو بگذار گام -
گیو، کیخسرو و فرنگیس، روی سوی ایران دارند:
فرنگیس، تَرگی به سر بر نهاد / برفتند هر سه، به کردار باد -
سران سوی ایران نهادند گرم / نهانی چنان چون بود نرم نرم -
نماند این سخن یک زمان در نهفت / کس آمد به نزدیک پیران بگفت -
سوی شهر ایران نهادند روی / فرنگیس و شاه و گَو ِ جنگ جوی -
گیو با ممانعت پیران ویسه مواجه میشود:
چو بشنید پیران غمی گشت سخت / بلرزید بر سان ِ برگ ِ درخت -
ز گُردان، گزین کرد کلباد را / چو نستیهن و گُرد پولاد را -
بفرمود تا تُرک، سیصد سوار / برفتند تازان، بران کارزار -
سر ِ گیو، بر نیزه سازید گفت / فرنگیس را، خاک باید نهفت -
ببندید کیخسرو ِ شوم را / بد اختر پی ِ او، بر و بوم را -
با رسیدن گسیل شدگان پیران، جدالی سخت در میگیرد:
چو از دور، گَرد ِ سپه را بدید / بزد دست و تیغ از میان برکشید -
ازیشان بیفگند بسیار، گیو / ستوه آمدند، آن سواران ز نیو -
همه خسته و بسته گشتند باز / به نزدیک پیران ِ گردن فراز -
چو ترکان به نزدیک پیران شدند / چنان خسته و زار و گریان شدند -
بر آشفت پیران به کلباد گفت / که چونین شگفتی نشاید نهفت -
چه کردید با گیو و خسرو کجاست / سخن بر چه سانست بر گوی راست -
بدیشان، چنین گفت پیران که زود / عنان تگاور بباید بسود -
گیو، "پا"ی ان دارد که با جدا کردن "سر" از "تن" ِ پیران، حقش را کف "دست"ش بگذارد. و این را کمترین سزای پیران می بیند و خود را "کمر بسته ی" این پیمان با دادار دادگر می بیند. گیو پای در رکاب رزم می نهد:
بپوشید درع و بیامد چو شیر / همان باره** ی دستکَش را به زیر –
سبک شد عنان وگران شد رکیب / سر ِ سرکشان خیره گشت از نهیب -
چو رعد بهاران بغرید گیو / ز سالار ِ لشکر همی جُست نیو -
هزارید و من نامور یک دلیر / سر ِ سرکشان اندر آرم به زیر -
هم آورد، با گیو نزدیک شد / جهان چون شب تیره، تاریک شد –
...............................................................................
پ ن:
* سیاه، بهزاد، شبرنگ بهزاد، اسب سیاوش
** باره، مراد اسب گیو، "شبدیز "