برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

روند ِ یافتن و آوردن ِ کیخسرو، فرنگیس و بهزاد،"اسب ِ سیاوش" - بخش دوم

961227

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

روند ِ یافتن و آوردن ِ کیخسرو، فرنگیس و بهزاد،"اسب ِ سیاوش"، از سیاووش گِرد به ایران توسط گیو.

بخش دوم

***


گیو، کیخسرو پسر سیاوش و مادرش فرنگیس و شبرنگ ِ بهزاد اسب سیاوش را می یابد:

یکی چشمه ای دید تابان ز دور / یکی سرو بالا، دلآرام پور -

 همی بوی مهر آمد از روی او / همی زیب ِ تاج آمد از موی او -

 چو کیخسرو از چشمه او را بدید / بخندید و شادان دلش بر دمید -

 چو آمد بَرَش گیو، بردش نماز / بدو گفت، کای نامور سرافراز -

 بر آنم که پور سیاوش تویی / ز تخم کیانی و کیخسروی -

 گرفتش به بر، شهریار زمین / ز شادی، برو بر گرفت آفرین -

 برفتند سوی سیاووش گِرد / چو آمد دو تن را دل و هوش، گِرد -

 فرنگیس را نیز کردند یار / نهانی بران بر نهادند کار -

 

فرنگیس به گیو:

 تو بر گیر زین و لگام سیاه* / برو سوی آن مرغزاران پگاه -

 به بهزاد* بنمای زین و لگام /  چو او رام گردد تو بگذار گام -


گیو، کیخسرو و فرنگیس، روی سوی ایران دارند:

فرنگیس، تَرگی به سر بر نهاد / برفتند هر سه، به کردار باد -

 سران سوی ایران نهادند گرم / نهانی چنان چون بود نرم نرم -

 نماند این سخن یک زمان در نهفت / کس آمد به نزدیک پیران بگفت -

 سوی شهر ایران نهادند روی / فرنگیس و شاه و گَو ِ جنگ جوی - 

 

گیو با ممانعت پیران ویسه مواجه میشود:

چو بشنید پیران غمی گشت سخت / بلرزید بر سان ِ برگ ِ درخت -

 ز گُردان، گزین کرد کلباد را / چو نستیهن و گُرد پولاد را -

 بفرمود تا تُرک، سیصد سوار / برفتند تازان، بران کارزار -

 سر ِ گیو، بر نیزه سازید گفت / فرنگیس را، خاک باید نهفت -

 ببندید کیخسرو ِ شوم را / بد اختر پی ِ او، بر و بوم را - 

 

با رسیدن گسیل شدگان پیران، جدالی سخت در میگیرد:

چو از دور، گَرد ِ سپه را بدید / بزد دست و تیغ از میان برکشید -

 ازیشان بیفگند بسیار، گیو / ستوه آمدند، آن سواران ز نیو -

 همه خسته و بسته گشتند باز / به نزدیک پیران ِ گردن فراز -

 چو ترکان به نزدیک پیران شدند / چنان خسته و زار و گریان شدند -

 بر آشفت پیران به کلباد گفت / که چونین شگفتی نشاید نهفت -

 چه کردید با گیو و خسرو کجاست / سخن بر چه سانست بر گوی راست -

 بدیشان، چنین گفت پیران که زود / عنان تگاور بباید بسود - 


 گیو، "پا"ی ان دارد که با جدا کردن "سر" از "تن" ِ پیران، حقش را کف "دست"ش بگذارد. و این را کمترین سزای پیران می بیند و خود را "کمر بسته ی" این پیمان با دادار دادگر می بیند. گیو پای در رکاب رزم می نهد:

بپوشید درع و بیامد چو شیر / همان باره** ی دستکَش را به زیر –

 سبک شد عنان وگران شد رکیب / سر ِ سرکشان خیره گشت از نهیب -

 چو رعد بهاران بغرید گیو / ز سالار ِ لشکر همی جُست نیو -

 هزارید و من نامور یک دلیر / سر ِ سرکشان اندر آرم به زیر - 

هم آورد، با گیو نزدیک شد / جهان چون شب تیره، تاریک شد –

...............................................................................

پ ن:

 * سیاه، بهزاد، شبرنگ بهزاد، اسب سیاوش 

 ** باره، مراد اسب گیو، "شبدیز "

بهادر امیرعضدی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد