971202
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
عرفان شرقی و شاهنامه - بخش سوم - نگاه پهلوانان و برآورد زال به عزلت گزینی کیخسرو
***
کیخسرو: به کین خواهی سیاوش برخاستم، داد نیز گستردم:
من اکنون چو کین پدر خواستم/ جهانی بخوبی بیاراستم-
بکشتم کسی را که بایست کشت/ که بد کژ و با راه یزدان درشت-
ز دشمن چو کین پدر خواستم/ بداد وبدین گیتی آراستم -
کیخسرو: دیگر مرا با این جهان، کاری نیست.
به سالار نوبت بفرمود شاه/ که هر کس که آید بدین بارگاه-
ورا بازگردان بنیکو سخن/ همه مردمی جوی و تندی مکن-
ببست آن در بارگاه کیان/ خروشان بیامد گشاده میان-
روحیه ی عرفان در کیخسرو جان میگیرد.
کیخسرو به سران سپاه، از غدر ِ دهر می گوید: چرخ ناپایدار همه را از دم تیغ بگذرانَد چه برنا چه پیر. به این دنیا دل نبندید:
بدانید کین چرخ ناپایدار/ نداند همی کهتر از شهریار-
همی بدرود پیر و برنا بهم/ ازو داد بینیم و زو هم ستم-
عزلت گزینی کیخسرو سران را خوش نمی آید:
همه پهلوانان ز نزدیک شاه/ برون آمدند از غمان جان تباه-
همه پهلوانان ایران سپاه/ شگفتی فرومانده از کار شاه-
ندانیم کاندیشه ی شهریار/ چرا تیره شد اندرین روزگار-
کیخسرو گوشه نشینی بر میگزیند:
به سالار بار آن زمان گفت شاه/ که بنشین پس پرده ی بارگاه-
کسی را مده بار در پیش من/ ز بیگانه و مردم خویش من-
بیامد بجای پرستش بشب/ بدادار دارنده بگشاد لب-
همی گفت ای برتر از برتری/ فزایندهی پاکی و مهتری-
تو باشی بمینو مرا رهنمای/ مگر بگذرم زین سپنجی سرای-
سران به شور می نشینند و چاره کار در وجود زال می بینند:
همه پهلوانان شدند انجمن/ بزرگان فرزانه و رای زن-
چو گودرز و چون طوس نوذرنژاد/ سخن رفت چندی ز بیداد و داد-
پدر گیو را گفت کای نیکبخت/ همیشه پرستندهی تاج و تخت-
بباید شدن سوی زابلستان/ سواری فرستی بکابلستان-
سر هفته را زال و رستم بهم/ رسیدند بیکام دل پر ز غم-
چو گودرز پیش تهمتن رسید/ سرشکش ز مژگان برخ برچکید-
سپاهی همی رفت رخساره زرد/ ز خسرو همه دل پر از داغ و درد-
بگفتند با زال و رستم که شاه/ بگفتار ابلیس گم کرد راه-
همه بارگاهش سیاهست و بس/ شب و روز او را ندیدست کس-
بدیشان چنین گفت زال دلیر/ که باشد که شاه آمد از گاه سیر-
شما دل مدارید چندین بغم/ که از غم شود جان خرم دژم-
بکوشیم و بسیار پندش دهیم/ بپند اختر سودمندش دهیم-
زال به محضر کیخسرو بار می یابد:
برو آفرین کرد بسیار زال/ که شادان بدی تا بود ماه و سال-
یکی ناسزا آگهی یافتم/ بدان آگهی تیز بشتافتم-
من از درد ایرانیان چو عقاب/ همی تاختم همچو کشتی بر آب-
بدان تا بپرسم ز شاه جهان/ ز چیزی که دارد همی در نهان-
کیخسرو:
دگر هرچ پرسیدی از کار من/ ز نادادن بار و آزار من-
بیزدان یکی آرزو داشتم/ جهان را همه خوار بگذاشتم-
که بخشد گذشته گناه مرا/ درخشان کند تیرگاه مرا-
برد مر مرا زین سپنجی سرای/ بود در همه نیکوی رهنمای-
نگاه و برآورد زال در مواجهه با " ترکش های بیرونی" عزلت گزینی و "احساساتِ درونی" کیخسرو:
چو بشنید زال این سخن بردمید/ یکی باد سرد از جگر برکشید-
بایرانیان گفت کین رای نیست/ خرد را بمغز اندرش جای نیست-
ز شاهان ندیدم کسی کین بگفت/ چو او گفت ما را نباید نهفت-
مگر دیو با او همآواز گشت/ که از راه یزدان سرش بازگشت-
بهادر امیرعضدی