برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

عرفان شرقی و شاهنامه - بخش سوم - نگاه پهلوانان و برآورد زال به عزلت گزینی کیخسرو

971202

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

 عرفان شرقی و شاهنامه - بخش سوم - نگاه پهلوانان و برآورد زال به عزلت گزینی کیخسرو

***

کیخسرو: به کین خواهی سیاوش برخاستم، داد نیز گستردم:

 من اکنون چو کین پدر خواستم/ جهانی بخوبی بیاراستم- 

بکشتم کسی را که بایست کشت/ که بد کژ و با راه یزدان درشت-

 ز دشمن چو کین پدر خواستم/ بداد وبدین گیتی آراستم -



کیخسرو:  دیگر مرا با این جهان، کاری نیست.

 به سالار نوبت بفرمود شاه/ که هر کس که آید بدین بارگاه- 

ورا بازگردان بنیکو سخن/ همه مردمی جوی و تندی مکن- 

ببست آن در بارگاه کیان/ خروشان بیامد گشاده میان-


روحیه ی عرفان در کیخسرو جان میگیرد.

کیخسرو به سران سپاه، از غدر ِ دهر می گوید: چرخ ناپایدار همه را از دم تیغ بگذرانَد چه برنا چه پیر. به این دنیا دل نبندید:

 بدانید کین چرخ ناپایدار/ نداند همی کهتر از شهریار- 

همی بدرود پیر و برنا بهم/ ازو داد بینیم و زو هم ستم-


عزلت گزینی کیخسرو سران را خوش نمی آید: 

همه پهلوانان ز نزدیک شاه/ برون آمدند از غمان جان تباه-

 همه پهلوانان ایران سپاه/ شگفتی فرومانده از کار شاه-

 ندانیم کاندیشه ی شهریار/ چرا تیره شد اندرین روزگار-


کیخسرو گوشه نشینی بر میگزیند: 

به سالار بار آن زمان گفت شاه/ که بنشین پس پرده ی بارگاه- 

کسی را مده بار در پیش من/ ز بیگانه و مردم خویش من- 

بیامد بجای پرستش بشب/ بدادار دارنده بگشاد لب- 

همی گفت ای برتر از برتری/ فزایندهی پاکی و مهتری- 

تو باشی بمینو مرا رهنمای/ مگر بگذرم زین سپنجی سرای-


سران به شور می نشینند و چاره کار در وجود زال می بینند:

 همه پهلوانان شدند انجمن/ بزرگان فرزانه و رای زن- 

چو گودرز و چون طوس نوذرنژاد/ سخن رفت چندی ز بیداد و داد-

 پدر گیو را گفت کای نیکبخت/ همیشه پرستندهی تاج و تخت-

 بباید شدن سوی زابلستان/ سواری فرستی بکابلستان- 


سر هفته را زال و رستم بهم/ رسیدند بیکام دل پر ز غم-

 چو گودرز پیش تهمتن رسید/ سرشکش ز مژگان برخ برچکید-

 سپاهی همی رفت رخساره زرد/  ز خسرو همه دل پر از داغ و درد- 

بگفتند با زال و رستم که شاه/ بگفتار ابلیس گم کرد راه- 

همه بارگاهش سیاهست و بس/ شب و روز او را ندیدست کس-


 بدیشان چنین گفت زال دلیر/ که باشد که شاه آمد از گاه سیر-

 شما دل مدارید چندین بغم/ که از غم شود جان خرم دژم- 

بکوشیم و بسیار پندش دهیم/ بپند اختر سودمندش دهیم-


زال به محضر کیخسرو بار می یابد:

 برو آفرین کرد بسیار زال/ که شادان بدی تا بود ماه و سال-

 یکی ناسزا آگهی یافتم/ بدان آگهی تیز بشتافتم-

 من از درد ایرانیان چو عقاب/ همی تاختم همچو کشتی بر آب- 

 بدان تا بپرسم ز شاه جهان/ ز چیزی که دارد همی در نهان- 


کیخسرو:

 دگر هرچ پرسیدی از کار من/  ز نادادن بار و آزار من- 

بیزدان یکی آرزو داشتم/ جهان را همه خوار بگذاشتم-

 که بخشد گذشته گناه مرا/ درخشان کند تیرگاه مرا- 

 برد مر مرا زین سپنجی سرای/ بود در همه نیکوی رهنمای-


نگاه و برآورد زال در مواجهه با " ترکش های بیرونی" عزلت گزینی و "احساساتِ درونی" کیخسرو:

 چو بشنید زال این سخن بردمید/ یکی باد سرد از جگر برکشید-

 بایرانیان گفت کین رای نیست/ خرد را بمغز اندرش جای نیست-

 ز شاهان ندیدم کسی کین بگفت/ چو او گفت ما را نباید نهفت- 

مگر دیو با او همآواز گشت/ که از راه یزدان سرش بازگشت-

بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد