برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۴ - لهراسب
***
دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ لهراسب*۱
***
بیدادگری:
در آغاز، زال زر لهراسب را دادگر نمی شناسد و شان ِ شاهی را به او روا نمیداند:
ازان انجمن زال بر پای خاست/ بگفت آنچ بودش بدل رای راست-
سر بخت آن کس پر از خاک باد/ روان ورا خاک تریاک باد-
که لهراسب را شاه خواند بداد/ ز بیداد هرگز نگیریم یاد-
بایران چو آمد بنزد زرسب/ فرومایه ای دیدمش با یک اسب-
نژادش ندانم ندیدم هنر/ ازین گونه نشنیده ام تاجور-
زال از بیداد لهراسب به پسرش گشتاسب می گوید:
بجنگ الانان فرستادیش/ سپاه و درفش و کمر دادیش-
ز چندین بزرگان خسرو نژاد/ نیامد کسی بر دل شاه یاد-
ایرانیان نیز شاهی لهراسب را بر نمی تابند:
خروشی برآمد ز ایرانیان/ کزین پس نبندیم شاها میان-
نجوییم کس نام در کارزار/ چو لهراسب را کی کند شهریار-
لهراسب با پند و اندرز های زال زر، و کیخسرو، دگرگون میشود:
چو بشنید زال این سخنهای پاک/بیازید انگشت و برزد بخاک-
بیالود لب را بخاک سیاه/به آواز لهراسب را خواند شاه-
بشاه جهان گفت خرم بدی/همیشه ز تو دور دست بدی-
دادگری:
چو لهراسپ بنشست بر تخت داد/ به شاهنشهی تاج بر سر نهاد -
جهان آفرین را ستایش گرفت / نیایش ورا در فزایش گرفت -
چنین گفت کز داور داد و پاک/ پر امید باشید و با ترس و باک -/-
لهراسب در پی اندرزهای کیخسرو، به آزمند و نا دانی خود معترف شده و پالایش می گردد:
ز آز و فزونی به یکسو شویم/ به نادانی خویش خستو*۲ شویم-
ازین تاج شاهی و تخت بلند/نجوییم جز داد و آرام و پند-
مگر بهره مان زین سرای سپنج/نیاید همی کین و نفرین و رنج-
من از پند کیخسرو افزون کنم/ز دل کینه و آز بیرون کنم-
بسازید و از داد باشید شاد/تن آسان و از کین مگیرید یاد-
آبادگری:
یکی شارسانی برآورد شاه/پر از برزن و کوی و بازارگاه-
به هر برزنی جشنگاهی سده/همه گرد بر گردش آتشکده-
یکی آذری ساخت برزین به نام/که با فرخی بود و با برز و کام-
........................................................................
پ ن:
*۱ لهراسب، جانشین کیخسرو، پدر بزرگ اسفندیار، کشته در جنگ با ارجاسب.
لهراسب دو پسر داشت:
دو فرزند بودش به کردار ماه/سزاوار شاهی و تخت و کلاه-
یکی نام گشتاسب و دیگر زریر/که زیر آوریدی سر نره شیر-
لهراسب، نوه کیقباد:
که لهراسب بُد پور اورند شاه/که او را بدی از مهان تاج وگاه -
هم اورند از گوهر کی پشین/که کردی پدر بر پشین آفرین -
پشین بود از تخمه کیقباد/خردمند شاهی دلش پر زداد -
همی رو چنین تا فریدون شاه/که شاه جهان بود و زیبای گاه -
*۲ خستو، معترف، شرمسار، خجل بهادر امیرعضدی