برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۶ - بهمن ِ اسفندیار

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های  شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۶ -   بهمن ِ اسفندیار

***

دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ بهمن ِ اسفندیار*
***

بیدادگری:
بهمن به کین پدرش اسفندیار و برادرانش نوش آذر و مهرنوش بر می خیزد:
 چنین گفت کز کین اسفندیار/مرا تلخ شد در جهان روزگار-
هم از کین نوشآذر و مهر نوش/دو شاه گرامی دو فرخ سروش-
ز دل کین دیرینه بیرون کنیم/همه بوم زابل پر از خون کنیم-

زال زر، در مقام دلجویی و پوزش از بهمن بر می آید:
 چنین داد پاسخ که گر شهریار/براندیشد از کار اسفندیار-
بداند که آن بودنی کار بود/مرا زان سخن دل پرآزار بود-
 گر ایدونک بینی تو پیکار ما/به خوبی براندیشی از کار ما-
بیایی ز دل کینه بیرون کنی/به مهر اندرین کشور افسون کنی-
همه گنج فرزند و دینار سام/کمرهای زرین و زرین ستام-
چو آیی به پیش تو آرم همه/تو شاهی و گردنکشانت رمه-
فرستاده را اسپ و دینار داد/ز هرگونه یی چیز بسیار داد-

بهمن، پوزش زال را نمی پذیرد و گام در راه بیداد می نهد:
 چو بشنید ازو بهمن نیکبخت/نپذرفت پوزش برآشفت سخت-
 هماندر زمان پای کردش به بند/ز دستور و گنجور نشنید پند-
 همه زابلستان به تاراج داد/مهان را همه بدره و تاج داد-
 فرامرز را زنده بر دار کرد/تن پیلوارش نگونسار کرد-
ازان پس بفرمود شاه اردشیر/که کشتند او را به باران تیر-
........................................................................
پ ن:
* بهمن ِ اسفندیار، یا اردشیر دراز دست:
بدو گفت من پور اسفندیار/سر راستان بهمن نامدار -
ورا یافت روشن دل و یادگیر/ازان پس همی خواندش اردشیر -
گوی بود با زور و گیرنده دست/خردمند و دانا و یزدان پرست -
چو بر پای بودی سر انگشت اوی/ز زانو فزونتر بدی مشت اوی - 

 معنی بهمن، به منش، پاک منش. متضاد اکامن، زشت نهاد، بد خو، بد سرشت. 

 رستم  پس  از کشتن اسفندیار ، پسرش(بهمن) را به درخواست او تربیت میکند:
 چنین گفت با رستم اسفندیار/که از تو ندیدم بد روزگار-

 بهانه تو بودی پدر بد زمان/ نه رستم نه سیمرغ و تیر و کمان- 

کنون بهمن این نامور پور من/ خردمند و بیدار دستور من- 

بمیرم، پدروارش اندر پذیر/ همه هرچ گویم ترا یادگیر- 

به زابلستان در، ورا شاد دار/ سخنهای بدگوی را یاد دار- 

بیاموزش آرایش کارزار/ نشستنگه بزم و دشت شکار-


بهمن ِ اسفندیار، جانشین پدر بزرگش گشتاسب:
 بدانست جاماسب آن نیک وبد/که آن پادشاهی به بهمن رسد -
به گشتاسب گفت ای پسندیده شاه/ترا کرد باید به بهمن نگاه -

ز دانش پدر هرچ جست اندر اوی/به جای آمد و گشت با آبروی -


بهمن اسفندیار یا (اردشیر دراز دست)، پدر همای، ساسان و داراب:

داراب  از همای، که همای هم دختر و هم همسر بهمن بود، زاده شد. 

بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد