و.ک(161)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نظام کاستی در عهد خسرو پرویز
***
تشتِ آکنده از "خون پلید"، نماد ِ نژاد شیرین و تشت آکنده از "می و مشک و گلاب"، نماد ِ نژاد خسرو پرویز
***
چنان بد که یک روز پرویز شاه/همی آرزو کرد نخچیرگاه-
دلدار شیرین، دل میبرد به یغما، ز خسرو پرویز ِ دل داده:
چو بشنید شیرین که آمد سپاه/به پیش سپاه آن جهاندار شاه-
یکی زرد پیراهن مشک بوی/بپوشید و گلنارگون کرد روی-
شیرین لگام گسیخته، گام در رویای جستن ِ کام از خسرو می نهد:
از ایوان خسرو برآمد ببام/به روز جوانی نبد شادکام-
همی بود تا خسرو آنجا رسید/سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید-
خسرو، دل سپرده، دلدار را به مشکوی* زرین روان ساختن را روا می دارد:
فرستاد بالای زرین ستام/ز رومی چهل خادم نیک نام-
که او را به مشکوی زرین برند/سوی خانه ی گوهر آگین برند-
مردمان، موبدان و درباریان، شادمان از آمدن خسرو، از نخچیرگاه به بارگاه و تخت و گاه:
چو از کوه وز دشت برداشت بهر/همی رفت شادی کنان سوی شهر-
ببستند آذین به شهر و به راه/که شاه آمد از دشت نخچیرگاه-
خسرو پرویز، به آئین و راه، از موبد ِ کارساز، هموار سازی و کوبیدن مسیر کامجویی از شیرین را می خواهد:
ز مشکوی شیرین بیامد برش/ببوسید پای و زمین و برش-
به موبد چنین گفت شاه آن زمان/که بر ما مبر جز به نیکی گمان-
مر او را به آیین پیشی بخواست/که آن رسم و آیین بد آنگاه راست-
بزرگان و سپاهیان، پرکنده و پریش از رویش کاخ ِ نو آئین ِ سنت گریز خسرو بر کلگاه* کوخ در هم شکسته ی آئین کهن:
چو آگاهی آمد ز خسرو به راه/به نزد بزرگان و نزد سپاه-
که شیرین به مشکوی خسرو شدست/کهن بود کار جهان نو شدست-
همه شهر زان کار غمگین شدند/پر اندیشه و درد و نفرین شدند-
خسرو پرویز، نگران و آسیمه سر از به بارگاه نیامدن موبدان و مهان:
نرفتند نزدیک خسرو سه روز/چهارم چو بفروخت گیتی فروز-
فرستاد خسرو مهان را بخواند/به گاه گران مایگان برنشاند-
بدیشان چنین گفت کاین روز چند/ندیدم شما را شدم مستمند-
موبدان، شیرین را که از تخمه ی شاهی نیست، بر نمی تابند و دل شکسته از شکسته شدن "نظام ِ کاستی" و در هم آمیزی و آلوده شدن ِ کاست شاهیِ "شهریار" با شیرین "دیو سترگ"، اندوه ناک ند و از سنت شکنی خسرو، برافروخته:
چو موبد چنان دید برپای خاست/به خسرو چنین گفت کای راد و راست-
کنون تخمه ی مهتر آلوده شد/بزرگی ازین تخمه پالوده شد-
پدر پاک و مادر بود بی هنر/چنان دان که پاکی نیاید به بر-
ز کژی نجوید کسی راستی/که از راستی برکنی کاستی-
دل ما غمی شد ز دیو سترگ/که شد یار با شهریار بزرگ-
نیاکانت آن دانشی راستان/نکردند یاد از چنین داستان-
موبدان در پی "بازیابی" پاسخ ِ سنت شکنی ِ خسرو پرویز:
چنین گفت موبد که فردا پگاه/بیاییم یکسر بدین بارگاه-
مگر پاسخ شاه یابیم باز/که امروزمان شد سخنها دراز-
تدارک پاسخگویی خسرو پرویز با اشارت و کنایتی فلسفی در قامت به نمایش گذاردن دو تشت با دو محتوای نا همگون:
همه موبدان برگرفتند راه/خرامان برفتند نزدیک شاه-
بزرگان گزیدند جای نشست/بیامد یکی مرد تشتی بدست-
چو خورشید رخشنده پالوده گشت/یکایک بران مهتران برگذشت-
خسرو پرویز، نا همگونی دو کاست ِ نژادی-طبقاتی را در دو نگاره "اپیزود" به نمایش در می آورد.
نگاره ی نخست، تشت، آکنده از خون گرم، که گویی، نماد ِ نژاد شیرین ست و بس "بویناک":
به تشت اندرون ریختش خون گرم/چو نزدیک شد تشت بنهاد نرم-
از آن تشت هر کس بپیچید روی/همه انجمن گشت پر گفت و گوی-
همی کرد هر کس به خسرو نگاه/همه انجمن خیره از بیم شاه-
به ایرانیان گفت کاین خون کیست/نهاده بتشت اندر از بهر چیست-
بدو گفت موبد که خون پلید/کزو دشمنش گشت هرکش بدید-
نگاره ی دوم، تشت، آکنده از "می، مشک و گلاب" که گویی، نماد ِ نژاد ِ خسرو ست و بس "روشن، چو آفتاب":
چو موبد چنین گفت برداشتش/همه دست بر دست بگذاشتش-
ز خون تشت پر مایه کردند پاک/ببستند روشن به آب و به خاک-
چو روشن شد و پاک تشت پلید/بکرد آنک او شسته بد پرنبید-
به می بر پراگند مشک وگلاب/شد آن تشت بیرنگ چون آفتاب-
ز شیرین بران تشت بُد رهنمون/که آغاز چون بود و فرجام چون-
به موبد چنین گفت خسرو که تشت/همانا بُد این گر دگرگونه گشت-
بدو گفت موبد که نوشه بدی/پدیدار شد نیکوی از بدی-
به فرمان ز دوزخ، تو کردی بهشت/همان خوب کردی، تو کردار زشت-
چنین گفت خسرو که شیرین به شهر/چنان بد که آن بینمش تشت زهر-
کنون تشت می شد به مشکوی ما/برین گونه پربو شد ازبوی ما-
ز من گشت بدنام شیرین نخست/ز پرمایگان نامداری نجست-
همه مهتران خواندند آفرین/که بی تاج وتختت مبادا زمین-
بهی آن فزاید که تو به کنی/مه آن شد به گیتی که تومه کنی-
که هم شاه وهم موبد وهم ردی*/مگر بر زمین سایه ی ایزدی-
بهادر امیرعضدی
.................................................................................
پ ن:
* مشکوی، خوابگاه، شبستان، اندرونی، حرامسرا.
* کلگاه، ویرانگاه، کومه، کوخ، خرابه.
* ردی، راد هستی، جوانمرد هستی.