برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

نظام کاستی در عهد خسرو پرویز

و.ک(161) 

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

نظام کاستی در عهد خسرو پرویز 

***

تشتِ آکنده از "خون پلید"، نماد ِ نژاد شیرین و تشت آکنده از "می و مشک و گلاب"، نماد ِ نژاد خسرو پرویز

***


 چنان بد که یک روز پرویز شاه/همی آرزو کرد نخچیرگاه- 

 

دلدار شیرین، دل میبرد به یغما، ز خسرو پرویز ِ دل داده:

چو بشنید شیرین که آمد سپاه/به پیش سپاه آن جهاندار شاه- 

یکی زرد پیراهن مشک بوی/بپوشید و گلنارگون کرد روی- 


 شیرین لگام گسیخته، گام در رویای جستن ِ کام از خسرو می نهد: 

از ایوان خسرو برآمد ببام/به روز جوانی نبد شادکام- 

همی بود تا خسرو آنجا رسید/سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید-


 خسرو، دل سپرده، دلدار را به مشکوی* زرین روان ساختن را روا می دارد: 

فرستاد بالای زرین ستام/ز رومی چهل خادم نیک نام- 

که او را به مشکوی زرین برند/سوی خانه ی گوهر آگین برند-


مردمان، موبدان و درباریان، شادمان از آمدن خسرو، از نخچیرگاه به بارگاه و تخت و گاه:

 چو از کوه وز دشت برداشت بهر/همی رفت شادی کنان سوی شهر- 

ببستند آذین به شهر و به راه/که شاه آمد از دشت نخچیرگاه- 


خسرو پرویز، به آئین و راه، از موبد ِ کارساز، هموار سازی و کوبیدن مسیر کامجویی از شیرین را می  خواهد:

ز مشکوی شیرین بیامد برش/ببوسید پای و زمین و برش- 

به موبد چنین گفت شاه آن زمان/که بر ما مبر جز به نیکی گمان-

مر او را به آیین پیشی بخواست/که آن رسم و آیین بد آنگاه راست-


بزرگان و سپاهیان، پرکنده و پریش از رویش کاخ ِ نو آئین ِ سنت گریز خسرو بر کلگاه*  کوخ در هم شکسته ی آئین کهن:

چو آگاهی آمد ز خسرو به راه/به نزد بزرگان و نزد سپاه- 

که شیرین به مشکوی خسرو شدست/کهن بود کار جهان نو شدست- 

همه شهر زان کار غمگین شدند/پر اندیشه و درد و نفرین شدند- 


خسرو پرویز، نگران و آسیمه سر از به بارگاه نیامدن موبدان و مهان: 

نرفتند نزدیک خسرو سه روز/چهارم چو بفروخت گیتی فروز-

 فرستاد خسرو مهان را بخواند/به گاه گران مایگان برنشاند-

بدیشان چنین گفت کاین روز چند/ندیدم شما را شدم مستمند- 


موبدان، شیرین را که از تخمه ی شاهی نیست، بر نمی تابند و دل شکسته  از شکسته شدن "نظام ِ کاستی" و در هم آمیزی و آلوده شدن ِ کاست شاهیِ "شهریار" با شیرین "دیو سترگ"، اندوه ناک ند و از سنت شکنی خسرو، برافروخته:

 چو موبد چنان دید برپای خاست/به خسرو چنین گفت کای راد و راست-

 کنون تخمه ی مهتر آلوده شد/بزرگی ازین تخمه پالوده شد-

پدر پاک و مادر بود بی هنر/چنان دان که پاکی نیاید به بر-

ز کژی نجوید کسی راستی/که از راستی برکنی کاستی- 

دل ما غمی شد ز دیو سترگ/که شد یار با شهریار بزرگ-

نیاکانت آن دانشی راستان/نکردند یاد از چنین داستان-


 موبدان در پی "بازیابی" پاسخ ِ سنت شکنی ِ خسرو پرویز:

چنین گفت موبد که فردا پگاه/بیاییم یکسر بدین بارگاه-

مگر پاسخ شاه یابیم باز/که امروزمان شد سخنها دراز-


تدارک پاسخگویی خسرو پرویز با اشارت و کنایتی فلسفی در قامت به نمایش گذاردن دو تشت با دو محتوای نا همگون:

 همه موبدان برگرفتند راه/خرامان برفتند نزدیک شاه- 

بزرگان گزیدند جای نشست/بیامد یکی مرد تشتی بدست-

چو خورشید رخشنده پالوده گشت/یکایک بران مهتران برگذشت- 


خسرو پرویز، نا همگونی دو کاست ِ نژادی-طبقاتی را در دو نگاره "اپیزود" به نمایش در می آورد. 


نگاره ی نخست، تشت، آکنده از خون گرم، که گویی، نماد ِ نژاد شیرین ست و بس "بویناک":

به تشت اندرون ریختش خون گرم/چو نزدیک شد تشت بنهاد نرم- 

از آن تشت هر کس بپیچید روی/همه انجمن گشت پر گفت و گوی- 

همی کرد هر کس به خسرو نگاه/همه انجمن خیره از بیم شاه- 


به ایرانیان گفت کاین خون کیست/نهاده بتشت اندر از بهر چیست- 

بدو گفت موبد که خون پلید/کزو دشمنش گشت هرکش بدید- 


نگاره ی دوم، تشت، آکنده از "می، مشک و گلاب" که گویی، نماد ِ نژاد ِ خسرو ست و بس "روشن، چو آفتاب":

چو موبد چنین گفت برداشتش/همه دست بر دست بگذاشتش- 

ز خون تشت پر مایه کردند پاک/ببستند روشن به آب و به خاک-

چو روشن شد و پاک تشت پلید/بکرد آنک او شسته بد پرنبید-

به می بر پراگند مشک وگلاب/شد آن تشت بیرنگ چون آفتاب-

ز شیرین بران تشت بُد رهنمون/که آغاز چون بود و فرجام چون- 

به موبد چنین گفت خسرو که تشت/همانا بُد این گر دگرگونه گشت-


بدو گفت موبد که نوشه بدی/پدیدار شد نیکوی از بدی- 

به فرمان ز دوزخ، تو کردی بهشت/همان خوب کردی، تو کردار زشت- 

چنین گفت خسرو که شیرین به شهر/چنان بد که آن بینمش تشت زهر- 

کنون تشت می شد به مشکوی ما/برین گونه پربو شد ازبوی ما-

ز من گشت بدنام شیرین نخست/ز پرمایگان نامداری نجست- 

همه مهتران خواندند آفرین/که بی تاج وتختت مبادا زمین-

بهی آن فزاید که تو به کنی/مه آن شد به گیتی که تومه کنی- 

که هم شاه وهم موبد وهم ردی*/مگر بر زمین سایه ی ایزدی-


بهادر امیرعضدی

.......................................................................‌‌‌‌‌..........

پ ن:

*  مشکوی، خوابگاه، شبستان، اندرونی، حرامسرا.

*  کلگاه، ویرانگاه، کومه، کوخ، خرابه.

*  ردی، راد هستی، جوانمرد هستی.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد