برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۱۰) – دادگری، دانایی و دانش
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش لب به سخن می گشاید.
***
حکیم از دادگری می گوید:
اگر دادگر باشی و سرفراز/نمانی و نامت بماند دراز-
تن خویش را شاه بیدادگر/جز از گور و نفرین نیارد به سر-
اگر پیشه دارد دلت راستی/چنان دان که گیتی بیاراستی-
چه خواهی ستایش پس ازمرگ تو/خرد باید این تاج و این ترگ تو-
*
اگر دادگر چند بی کس بود/ورا پاسبان راستی بس بود -
*
پند شاپور اردشیر به اورمزد:
بفرمود تا رفت پیش اورمزد/بدو گفت کای چون گل اندر فرزد-
تو بیدار باش و جهاندار باش/جهاندیدگان را خریدار باش-
نگر تا به شاهی ندارد امید/بخوان روز و شب دفتر جمشید-
بجز داد و خوبی مکن در جهان/پناه کهان باش و فر مهان -
به دینار کم ناز و بخشنده باش/همان دادده باش و فرخنده باش -
مزن بر کم آزار بانگ بلند/چو خواهی که بختت بود یارمند -
همه پند من سربسر یادگیر/چنان هم که من دارم از اردشیر-
*
که هر کس که بیداد گوید همی/بجز دود زآتش نجوید همی -
که نپسندد از ما بدی دادگر/نه هر کو بدی کرد بیند گهر -
*
مگو ای برادر سخن جز به داد/که گیتی سراسر فسونست و باد -
*
حکیم از دانایی می گوید:
فروتن بود شه که دانا بود/به دانش بزرگ و توانا بود -
*
حکیم از دانش می گوید:
به دانش نگر، دور باش از گناه/که دانش گرامی تر از تاج و گاه -
سخن ماند از ما همی یادگار/تو با گنج دانش برابر مدار-
بپرسید دانا شود مرد پیر/گر آموزشی باشد و یادگیر -
چنین داد پاسخ که دانای پیر/ز دانش جوانی بود ناگزیر -
*
به رنج اندر آری تنت را رواست که خود رنج بردن به دانش سزاست -
*
بیارای دل را به دانش که ارز/به دانش بود تا توانی بورز -
*
ز شب روشنایی نجوید کسی کجا بهره دارد ز دانش بسی -
*
ز یزدان و از ما برآنکس درود/که تارش خرد باشد و داد پود -
*
حکیم از درس گرفتن از تاریخ می گوید:
چو پیش آورم گردش روزگار/نباید مرا پند آموزگار -
*
افراسیاب به کیخسرو:
نگه کن بدین گردش روزگار/جز او را مکن بر دل آموزگار-