برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۱۱) – زندگی، راستی، دور اندیشی،
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش لب به سخن می گشاید.
***
حکیم از زندگی می گوید:
اگر بودن اینست شادی چراست/شد از مرگ، درویش با شاه راست -
بخور هرچه برزی و بد را مکوش/به مرد خردمند بسپار گوش -
گذر کرد همراه و ما ماندیم/ز کار گذشته بسی خواندیم -
به منزل رسید آنکه پوینده بود/رهی یافت آنکس که جوینده بود -
نگیرد ترا دست جز نیکویی/گر از پند دانا سخن بشنوی -
حکیم از راستی می گوید:
رستم :
ازین پس مرا جای پیکار نیست / به از راستی در جهان کار نیست -
*
رستم:
بباید کشیدن گمان از بدی / ره ایزدی باید و بخردی -
که گیتی نماند همی بر کسی / نباید بدو شاد بودن بسی -
همی مردمی باید و راستی / ز کژی بود کمی و کاستی -
*
هر آنجا که روشن بود راستی / فروغ دروغ آورد کاستی -
*
حکیم از دور اندیشی می گوید:
کسی کاشتی جوید و سور و بزم / نه نیکو بود پیش رفتن برزم -
*
گهار گهانی بدان جایگاه/گوی شیرفش با درفش سیاه-
ز نزدیک چون ترگ رستم بدید/یکی باد سرد از جگر برکشید-
بدل گفت پیکار با ژنده پیل/چو غوطه است خوردن بدریای نیل-
"گریزی بهنگام با سر بجای/به از رزم جستن بنام و برای-"
گریزان بیامد سوی قلبگاه/برو بر نظاره ز هر سو سپاه-
و پند حکیم فردوسی در این راستا:
چه نیکو بود هر که خود را شناخت/چرا تا ز دشمن ببایدش تاخت-
شیده در نبرد با کیخسرو:
بهنگام کردن ز دشمن گریز / به از کشتن و جستن رستخیز -
ولیکن ستودان مرا از گریز / به آید چو گیرم بکاری ستیز -
*
ز جنگ آشتی بی گمان بهترست / نگه کن که گاوت به چرم اندرست -
*
چو رزم آیدت پیش، هشیار باش/تنت را ز دشمن نگهدار باش -
چو بد خواه پیش تو صف بر کشید/تو را رای و آرام باید گزید -
برابر چو بینی کسی هم نبرد/نباید که گردد ترا روی زرد -
*
چو دشمن بترسد شود چاپلوس/تولشکر بیارای و بر بند کوس -
به جنگ آنگهی شو که دشمن ز جنگ/بپرهیزد و سست گردد به ننگ -
وگر آشتی جوید و راستی/نبینی به دلش اندرون کاستی -
ازو باژ بستان و کینه مجوی/چنین دار نزدیک او آبروی -
*
چو چیره شدی بیگنه خون مریز/ مکن چنگ گردون گردنده تیز -
ندانیم ما کان جفاگر کجاست / به ابرست گر در دم اژدهاست -
*
چنین ست رسم جهان جهان / همی راز خویش از تو دارد نهان -
نسازد تو ناچار با او بساز / که روزی نشیب است و روزی فراز -
*
چرا سر همی داد باید به باد / چو فریاد رس فره و زور داد -
مکن پیشدستی تو در جنگ ما / کنند این دلیران خود آهنگ ما -
به پیش زمانه پذیره مشو / به نزدیک بد خواه خیره مشو -
*
چرا بر گمان زهر باید چشید / دم مار خیره نباید گزید -
*
پند افراسیاب:
به هنگام هر کار جستن نکوست / زدن رای با مرد هشیار و دوست -
چو کاهل شود مرد هنگام کار / ازان پس نیابد چنان روزگار -
*
پند پشنگ به اغریرث:
نبیره که کین نیا را نجست/سزد گر نخوانی نژادش درست-
*
به مردی نباید شد اندر گمان / که بر تو درازست دست زمان -
*
به پیران چنین گفت هومان گرد / که دشمن ندارد خردمند خرد -
*
کسی کو خرد دارد و باهشی/نباید گزیدن جز از خامشی -
*
که از شهریاران سزاوار نیست/بریدن سری کان گنهکار نیست -
**
به خیره، به بدخواه منمای پشت/چو پیش آیدت روزگاری درشت -
*
که دانا به هر کار سازد درنگ / سر اندر نیارد به پیکار و ننگ -
سبکسار تندی نماید نخست / به فرجام کار انده آرد درست -
زبانی که اندر سرش مغز نیست / اگر در ببارد همان نغز نیست -
*
که هر کو به جنگ اندر آید نخست ره باز گشتن ببایدش جست -
*
که هرکو سلیحش به دشمن دهد/همی خویشتن را به کشتن دهد -
که چون باز خواهد کش آید به کار/بد اندیش با او کند کارزار -
*
گهار گهانی در مصاف با رستم :
بدل گفت پیکار با ژنده پیل / چو غوطه ست خوردن به دریای نیل -
گریزی به هنگام با سر به جای / به از رزم جستن بنام و به رای -
*
هزیمت به هنگام بهتر ز جنگ/چو تنها شدی نیست جای درنگ -
*
ولیکن ستودان مرا از گریز/به آید چو گیرم به کاری ستیز -
*
و گر آزمون را کسی خورد زهر/ازان خوردنش درد و مرگ ست بهر -
*
مگو آنچ بد خواه تو بشنود/ز گفتار بیهوده شادان شود -
*
مکن خوار خواهنده درویش را / بر تخت منشان بداندیش را –
*
بدیها به صبر از مهان بگذرد/سر مرد باید که دارد خرد –
سپهر روان را چنین است رای/تو با رای او هیچ مفزای پای –
دلی را پر از مهر دارد سپهر/دلی پر ز کین و پر آژنگ چهر –
جهاندار گیتی چنین آفرید/چنان کو چماند بباید چمید -
*
پند چنکش:
نگه کرد چنگش بران پیلتن/ببالای سرو سهی بر چمن-
بد آن اسپ در زیر یک لخت کوه/نیامد همی از کشیدن ستوه-