برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

خشکسالی هفت ساله در شاهنامه ی فردوسی

و.ک(139)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

خشکسالی هفت ساله در شاهنامه ی فردوسی

***

دور تسلسل کین و کینخواهی بین ایران و توران و آوار خشکسالی ِ هفت ساله بر سر ایرانیان.  

***

چنان بد که روزی زواره برفت/به نخچیر گوران خرامید تفت-

یکی ترک تا باشدش رهنمای/به پیش اندر افگند و آمد بجای-

یکی بیشه دید اندران پهن دشت/که گفتی برو بر نشاید گذشت-

ز بس بوی و بس رنگ و آب روان/همی نو شد از باد گفتی روان-

پس آن ترک خیره، زبان برگشاد/به پیش زواره همی کرد یاد-

که نخچیرگاه سیاوش بد این/برین بود مهرش به توران زمین-

بدین جایگه شاد و خرم بدی/جز ایدر همه جای با غم بدی-

زواره چو بشنید زو این سخن/برو تازه شد روزگار کهن-

چو گفتار آن ترکش آمد به گوش/ز اسپ اندر افتاد و زو رفت هوش-

زواره یکی سخت سوگند خورد/فرو ریخت از دیدگان آب زرد-

کزین پس نه نخچیر جویم نه خواب/نپردازم از کین افراسیاب-

نمانم که رستم برآساید ایچ/همی کینه را کرد باید بسیچ-

همانگه چو نزد تهمتن رسید/خروشید چون روی او را بدید-

بدو گفت کایدر به کین آمدیم/و گر لب پر از آفرین آمدیم-

چو یزدان نیکی دهش زور داد/از اختر ترا گردش هور داد-

چرا باید این کشور آباد ماند/یکی را برین بوم و بر شاد ماند-

فرامش مکن کین آن شهریار/که چون او نبیند دگر روزگار-

برانگیخت آن پیلتن را ز جای/تهمتن هم آن کرد کاو دید رای-

همان غارت و کشتن اندر گرفت/همه بوم و بر دست بر سر گرفت-

ز توران زمین تا به سقلاب و روم/نماندند یک مرز آباد بوم-

همی سر بریدند برنا و پیر/زن و کودک خرد کردند اسیر-

برین گونه فرسنگ بیش از هزار/برآمد ز کشور سراسر دمار-


رستم پس از کشت و کشتار تورانیان روی سوی زابلستان می نهد:

ز توران سوی زابلستان کشید/به نزدیک فرخنده دستان کشید-

سوی پارس شد طوس و گودرز و گیو/سپاهی چنان نامبردار و نیو-

نهادند سر سوی شاه جهان/همه نامداران فرخ نهان-


زان سوی نیز افراسیاب با "دلی پر ز کین و سری پر ز جنگ" در پی انتقام، به ایران زمین می تازد:

وزان پس چو بشنید افراسیاب/که بگذشت رستم بران روی آب-

شد از باختر سوی دریای گنگ/دلی پر ز کینه سری پر ز جنگ-

همه بوم زیر و زبر کرده دید/مهان کشته و کهتران برده دید-

نه اسپ و نه گنج و نه تاج و نه تخت/نه شاداب در باغ برگ درخت-

جهانی به آتش برافروخته/همه کاخها کنده و سوخته-

ز دیده ببارید خونابه شاه/چنین گفت با مهتران سپاه-

که هر کس که این را فرامش کند/همی جان بیدار خامش کند-

همه یک به یک دل پر از کین کنید/سپر بستر و تیغ بالین کنید-

به ایران سپه رزم و کین آوریم/به نیزه خور اندر زمین آوریم-

به یک رزم اگر باد ایشان بجست/نباید چنین کردن اندیشه پست-

برآراست بر هر سوی تاختن/ندید ایچ هنگام پرداختن-

همی سوخت آباد بوم و درخت/به ایرانیان بر شد آن کار سخت-


و همزمان خشک سالی هفت ساله جهان را در می نوردد:

ز باران هوا خشک شد هفت سال/دگرگونه شد بخت و برگشت حال-

شد از رنج و سختی جهان پر نیاز/برآمد برین روزگار دراز-

بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد