و.ک(139)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
خشکسالی هفت ساله در شاهنامه ی فردوسی
***
دور تسلسل کین و کینخواهی بین ایران و توران و آوار خشکسالی ِ هفت ساله بر سر ایرانیان.
***
چنان بد که روزی زواره برفت/به نخچیر گوران خرامید تفت-
یکی ترک تا باشدش رهنمای/به پیش اندر افگند و آمد بجای-
یکی بیشه دید اندران پهن دشت/که گفتی برو بر نشاید گذشت-
ز بس بوی و بس رنگ و آب روان/همی نو شد از باد گفتی روان-
پس آن ترک خیره، زبان برگشاد/به پیش زواره همی کرد یاد-
که نخچیرگاه سیاوش بد این/برین بود مهرش به توران زمین-
بدین جایگه شاد و خرم بدی/جز ایدر همه جای با غم بدی-
زواره چو بشنید زو این سخن/برو تازه شد روزگار کهن-
چو گفتار آن ترکش آمد به گوش/ز اسپ اندر افتاد و زو رفت هوش-
زواره یکی سخت سوگند خورد/فرو ریخت از دیدگان آب زرد-
کزین پس نه نخچیر جویم نه خواب/نپردازم از کین افراسیاب-
نمانم که رستم برآساید ایچ/همی کینه را کرد باید بسیچ-
همانگه چو نزد تهمتن رسید/خروشید چون روی او را بدید-
بدو گفت کایدر به کین آمدیم/و گر لب پر از آفرین آمدیم-
چو یزدان نیکی دهش زور داد/از اختر ترا گردش هور داد-
چرا باید این کشور آباد ماند/یکی را برین بوم و بر شاد ماند-
فرامش مکن کین آن شهریار/که چون او نبیند دگر روزگار-
برانگیخت آن پیلتن را ز جای/تهمتن هم آن کرد کاو دید رای-
همان غارت و کشتن اندر گرفت/همه بوم و بر دست بر سر گرفت-
ز توران زمین تا به سقلاب و روم/نماندند یک مرز آباد بوم-
همی سر بریدند برنا و پیر/زن و کودک خرد کردند اسیر-
برین گونه فرسنگ بیش از هزار/برآمد ز کشور سراسر دمار-
رستم پس از کشت و کشتار تورانیان روی سوی زابلستان می نهد:
ز توران سوی زابلستان کشید/به نزدیک فرخنده دستان کشید-
سوی پارس شد طوس و گودرز و گیو/سپاهی چنان نامبردار و نیو-
نهادند سر سوی شاه جهان/همه نامداران فرخ نهان-
زان سوی نیز افراسیاب با "دلی پر ز کین و سری پر ز جنگ" در پی انتقام، به ایران زمین می تازد:
وزان پس چو بشنید افراسیاب/که بگذشت رستم بران روی آب-
شد از باختر سوی دریای گنگ/دلی پر ز کینه سری پر ز جنگ-
همه بوم زیر و زبر کرده دید/مهان کشته و کهتران برده دید-
نه اسپ و نه گنج و نه تاج و نه تخت/نه شاداب در باغ برگ درخت-
جهانی به آتش برافروخته/همه کاخها کنده و سوخته-
ز دیده ببارید خونابه شاه/چنین گفت با مهتران سپاه-
که هر کس که این را فرامش کند/همی جان بیدار خامش کند-
همه یک به یک دل پر از کین کنید/سپر بستر و تیغ بالین کنید-
به ایران سپه رزم و کین آوریم/به نیزه خور اندر زمین آوریم-
به یک رزم اگر باد ایشان بجست/نباید چنین کردن اندیشه پست-
برآراست بر هر سوی تاختن/ندید ایچ هنگام پرداختن-
همی سوخت آباد بوم و درخت/به ایرانیان بر شد آن کار سخت-
و همزمان خشک سالی هفت ساله جهان را در می نوردد:
ز باران هوا خشک شد هفت سال/دگرگونه شد بخت و برگشت حال-
شد از رنج و سختی جهان پر نیاز/برآمد برین روزگار دراز-
بهادر امیرعضدی