برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

خسرو پرویز فرستادن دار یا صلیب مسیح را از قیصر(پدر زنش) دریغ میدارد.

و.ک(138)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

خسرو پرویز فرستادن دار یا صلیب مسیح را از قیصر(پدر زنش) دریغ میدارد.

***

قیصر در نامه یی صلیب مسیح را که در گنج خسرو پرویز ست را درخواست میکند:

یکی آرزو خواهم از شهریار/کجا آن سخن نزد او هست خوار-

که دار مسیحا به گنج شماست/چو بینید دانید گفتار راست-

برآمد برین سالیان دراز/سزد گر فرستد بما شاه باز-

بدین آرزو شهریار جهان/ببخشاید از ما کهان و مهان-

ز گیتی برو بر کنند آفرین/که بی تو مبادا زمان و زمین-

بدان من ز خسرو پذیرم سپاس/نیایش کنم روز و شب در سه پاس-

همان هدیه و باژ و ساوی که من/فرستم به نزدیک آن انجمن-

پذیرد پذیرم سپاسی بدان/مبیناد چشم تو روی بدان-

شود فرخ این جشن و آیین ما/درخشان شود در جهان دین ما-

همان روزهٔ پاک یک شنبدی/ز هر در پرستندهٔ ایزدی-

برو سوکواران بمالند روی/بروبر فراوان بسایند موی-

شود آن زمان بر دل ما درست/که از کینه دلها بخواهیم شست-

که بود از گه آفریدون فراز/که با تور و سلم اندر آمد براز-

شود کشور آسوده از تاختن/بهر گوشه‌یی کینها ساختن-

زن و کودک رومیان برده‌اند/دل ما ز هر گونه آزرده‌اند-


 خسرو پرویز، دین مسیح را نقد میکند و دار مسیح را بی ارزش می نمایاند: 

دگر کت ز دار مسیحا سخن/بیاد آمد از روزگار کهن-

مدان دین که باشد به خوبی بپای/بدان دین نباشد خرد رهنمای-

کسی را که خوانی همی سوگوار/که کردند پیغمبرش را بدار-

که گوید که فرزند یزدان بد اوی/بران دار بر کشته خندان بد اوی-

چو پور پدر رفت سوی پدر/تو اندوه این چوب پوده مخور-

ز قیصر چو بیهوده آمد سخن/بخندد برین کار مرد کهن-

همان دار عیسی نیرزد به رنج/که شاهان نهادند آن را به گنج-

از ایران چو چوبی فرستم بروم/بخندد بما بر همه مرز و بوم-

به موبد نباید که ترسا شدم/گر از بهر مریم سکوبا شدم-

دگر آرزو هرچ باید بخواه/شمار سوی ما گشادست راه-

پسندیدم آن هدیه های تو نیز/کجا رنج بردی ز هر گونه چیز-

بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد