و.ک(138)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
خسرو پرویز فرستادن دار یا صلیب مسیح را از قیصر(پدر زنش) دریغ میدارد.
***
قیصر در نامه یی صلیب مسیح را که در گنج خسرو پرویز ست را درخواست میکند:
یکی آرزو خواهم از شهریار/کجا آن سخن نزد او هست خوار-
که دار مسیحا به گنج شماست/چو بینید دانید گفتار راست-
برآمد برین سالیان دراز/سزد گر فرستد بما شاه باز-
بدین آرزو شهریار جهان/ببخشاید از ما کهان و مهان-
ز گیتی برو بر کنند آفرین/که بی تو مبادا زمان و زمین-
بدان من ز خسرو پذیرم سپاس/نیایش کنم روز و شب در سه پاس-
همان هدیه و باژ و ساوی که من/فرستم به نزدیک آن انجمن-
پذیرد پذیرم سپاسی بدان/مبیناد چشم تو روی بدان-
شود فرخ این جشن و آیین ما/درخشان شود در جهان دین ما-
همان روزهٔ پاک یک شنبدی/ز هر در پرستندهٔ ایزدی-
برو سوکواران بمالند روی/بروبر فراوان بسایند موی-
شود آن زمان بر دل ما درست/که از کینه دلها بخواهیم شست-
که بود از گه آفریدون فراز/که با تور و سلم اندر آمد براز-
شود کشور آسوده از تاختن/بهر گوشهیی کینها ساختن-
زن و کودک رومیان بردهاند/دل ما ز هر گونه آزردهاند-
خسرو پرویز، دین مسیح را نقد میکند و دار مسیح را بی ارزش می نمایاند:
دگر کت ز دار مسیحا سخن/بیاد آمد از روزگار کهن-
مدان دین که باشد به خوبی بپای/بدان دین نباشد خرد رهنمای-
کسی را که خوانی همی سوگوار/که کردند پیغمبرش را بدار-
که گوید که فرزند یزدان بد اوی/بران دار بر کشته خندان بد اوی-
چو پور پدر رفت سوی پدر/تو اندوه این چوب پوده مخور-
ز قیصر چو بیهوده آمد سخن/بخندد برین کار مرد کهن-
همان دار عیسی نیرزد به رنج/که شاهان نهادند آن را به گنج-
از ایران چو چوبی فرستم بروم/بخندد بما بر همه مرز و بوم-
به موبد نباید که ترسا شدم/گر از بهر مریم سکوبا شدم-
دگر آرزو هرچ باید بخواه/شمار سوی ما گشادست راه-
پسندیدم آن هدیه های تو نیز/کجا رنج بردی ز هر گونه چیز-
بهادر امیرعضدی