بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۳۴) - پند منوچهر به نوذر
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش یا از زبان ِ گویای دل ِ شخصیت های شاهنامه اش لب به سخن می گشاید.
***
پند منوچهر به نوذر:
منوچهر را سال شد بر دو شست/ز گیتی همی بار رفتن ببست-
همه موبدان و ردان را بخواند/همه راز دل پیش ایشان براند-
بفرمود تا نوذر آمدش پیش/ورا پندها داد ز اندازه بیش-
که این تخت شاهی فسونست و باد/برو جاودان دل نباید نهاد-
مرا بر صد و بیست شد سالیان/به رنج و به سختی ببستم میان-
بسی شادی و کام دل راندم/به رزم اندرون دشمنان ماندم-
به فر فریدون ببستم میان/به پندش مرا سود شد هر زیان-
بجستم ز سلم و ز تور سترگ/همان کین ایرج نیای بزرگ-
جهان ویژه کردم ز پتیارهها/بسی شهر کردم بسی بارهها-
چنانم که گویی ندیدم جهان/شمار گذشته شد اندر نهان-
نیرزد همی زندگانیش مرگ/درختی که زهر آورد بار و برگ-
ازان پس که بردم بسی درد و رنج/سپردم ترا تخت شاهی و گنج-
چنان چون فریدون مرا داده بود/ترا دادم این تاج شاه آزمود-
چنان دان که خوردی و بر تو گذشت/به خوشتر زمان بازم بایدت گشت-
نشانی که ماند همی از تو باز/برآید برو روزگار دراز-
نباید که باشد جز از آفرین/که پاکی نژاد آورد پاک دین-
نگر تا نتابی ز دین خدای/که دین خدای آورد پاک رای-
کنون نو شود در جهان داوری/چو موسی بیاید به پیغمبری-
پدید آید آنگه به خاور زمین/نگر تا نتابی بر او به کین-
بدو بگرو آن دین یزدان بود/نگه کن ز سر تا چه پیمان بود-
تو مگذار هرگز ره ایزدی/که نیکی ازویست و هم زو بدی-
ازان پس بیاید ز ترکان سپاه/نهند از بر تخت ایران کلاه-
ترا کارهای درشتست پیش/گهی گرگ باید بدن گاه میش-
دو چشم کیانی به هم بر نهاد/بپژمرد و برزد یکی سرد باد-
شد آن نامور پرهنر شهریار/به گیتی سخن ماند زو یادگار-
بهادر امیرعضدی