و.ک(003,3)
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ردّ و نشان ِ جبر باوری در شاهنامه ی فردوسی - بخش 3 - جبر انگاری سیاوش
***
جبر انگاری سیاوش:
مرا زندگانی سرآید همی/غم و درد و انده درآید همی-
چنین است کار سپهر بلند/گهی شاد دارد گهی مستمند-
گر ایوان من سر به کیوان کشید/همان زهر گیتی بباید چشید-
اگر سال گردد هزار و دویست/بجز خاک تیره مرا جای نیست-
ز شب روشنایی نجوید کسی/کجا بهره دارد ز دانش بسی-
و
چنین گردد این گنبد تیزرو/سرای کهن را نخوانند نو-
و
برین گونه خواهد گذشتن سپهر/نخواهد شدن رام با من به مهر-
ز خورشید تابنده تا تیرهخاک/گذر نیست از داد یزدان پاک-
و
سیاوش چنین گفت کین رای نیست/همان جنگ را مایه و پای نیست-
مرا چرخ گردان اگر بیگناه/به دست بدان کرد خواهد تباه-
به مردی کنون زور و آهنگ نیست/که با کردگار جهان جنگ نیست-
سیاوش و جبر باوری.
سیاوش در نامه به کی کاووس پس از گرفتن بلخ از گرسیوز:
خداوند خورشید و گردنده ماه/فرازندهٔ تاج و تخت و کلاه-
کسی را که خواهد برآرد بلند/یکی را کند سوگوار و نژند-
چرا نه به فرمانش اندر نه چون/خرد کرد باید بدین رهنمون-
بهادر امیرعضدی