و.ک(039)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
خشت، سلاحی جنگی
***
تصور ِ برخی از خشت در شاهنامه، همه جا، همان آجر یا پاره آجر ست.
***
خشت، آجر نا پخته، خشت ِ خام:
یکی خانهیی کرده از پخته خشت/به ساروج کرده بسان بهشت
همه کار بر داد و آیین کنیم/کزین پس همه خشت بالین کنیم
چو بستر ز خاکست و بالین ز خشت/درختی چرا باید امروز کشت
یکی باره افگند زین گونه پی/ز سنگ و ز خشت و ز چوب و ز نی
خشت(*)، سلاحی جنگی، نیزه ی کوچکی که از ریسمان اندازند. نوعی نیزۀ کوچک که در جنگهای قدیم به کار میرفت :چنان بود تیرش که ژوپینگران / شمردند هر تیر خشتی گران -
اسدی طوسی
یکی خشت زد بر سرین قباد / که بند کمرگاه او برگشاد -
فردوسی.
برآمد درخشیدن تیر و خشت/تو گفتی هوا بر زمین لاله کشت -
*
ببستند آیین ژوبین وران/برفتند با خشت های گران
*
همی بود رستم میان دو صف/گرفته یکی خشت رخشان بکف-
*
به بالای سرو و به نیروی پیل/به آورد خشت افگند بر دو میل
*
همی تاخت بهرام خشتی به دست/چنان چون بود مردم نیم مست
*
به پیش سپاه اندر آمد به جنگ/یکی خشت رخشان گرفته به چنگ-
*
تو اکنون همانا بکین آمدی/که با خشت بر پشت زین آمدی-
*
سپهدار هومان دمان پیش صف/یکی خشت رخشان گرفته بکف-
همی گفت چون من برایم بجوش/برانگیزم اسپ و برارم خروش-
*
کاربرد های متعدد و متفاوت ِ خشت.
خشت، برای زدن ِ زخم بر حریف نبرد:
یکی خشت زد بر سرین قباد/که بند کمر گاه او برگشاد -
و بیشتر با کاربرد (قاپیدن، برگرفتن یا جدا کردن و دور از دسترس قراردادن سلاح تهاجمی یا تدافعی حریف نبرد بکار برده می شود):
بزد خشت بر سه سپر گیل وار/گشاده به دیگر سو افکند، خوار -
......................................................................................
پ ن :
(*)، (نقل از شاهنامه چاپ سنگی کلکته، میرزا سمیع شیرازی).
بهادر امیرعضدی