برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

تدبیر مه بانوی افراسیاب در خریدن جان تورانیان

و.ک(097)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
تدبیر مه بانوی افراسیاب در خریدن جان تورانیان
***
گاه تدبیر، کنشگری و نقش آفرینی زنانی مانند سیندخت، فرنگیس و مه بانوی افراسیاب در شاهنامه، جان مردمانی را می خرند‌.
***
پند و اندرز "مهِ بانوان ِ افراسیاب" به کیخسرو، پس از فرو ریختن و تسخیر گنگ دژ و گریختن افراسیاب:

مه ِ بانوان شد بنزدیک تخت/ابر شهریار آفرین کرد سخت-
همان پروریده بتان طراز/برین گونه بردند پیشش نماز-
همه یکسره زار بگریستند/بدان شوربختی همی زیستند-
کسی کو ندیدست جز کام و ناز/برو بر ببخشای روز نیاز-
همی خواندند آفرینی بدرد/که ای نیک‌دل خسرو رادمرد-
چه نیکو بدی گر ز توران زمین/نبودی بدلت اندرون ایچ کین-
سیاوش نگشتی بخیره تباه/ولیکن چنین گشت خورشید و ماه-

مه ِ بانوان افراسیاب، پس از چیره گی کیخسرو، رخ به رخ پیش تخت کیخسرو به او چنین میگوید:
چنان کرد بدگوهر افراسیاب/که پیش تو پوزش نبیند بخواب-
بسی دادمش پند و سودی نداشت/بخیره همی سر ز پندم بگاشت-
گوای منست آفریننده‌ام/که بارید خون از دو بیننده‌ام-
چو گرسیوز و جهن پیوند تو/که ساید بزاری کنون بند تو-
ز بهر سیاوش که در خان من/چه تیمار بد بر دل و جان من-
که افراسیاب آن بداندیش مرد/بسی پند بشنید و سودش نکرد-
بدان تا چنین روزش آید بسر/شود پادشاهیش زیر و زبر-
بتاراج داده کلاه و کمر/شده روز او تار و برگشته سر-
چنین زندگانی همی مرگ اوست/شگفت آنک بر تن ندردش پوست-
کنون از پی بیگناهان بما/نگه کن بر آیین شاهان بما-
همه پاک پیوستهٔ خسرویم/جز از نام او در جهان نشنویم-
ببد کردن جادو افراسیاب/نگیرد برین بیگناهان شتاب-
بخواری و زخم و بخون ریختن/چه بر بی‌گنه خیره آویختن-
که از شهریاران سزاوار نیست/بریدن سری کان گنهکار نیست-
ترا شهریارا جز اینست جای/نماند کسی در سپنجی سرای-
هم آن کن که پرسد ز تو کردگار/نپیچی ازان شرم روز شمار-
چو بشنید خسرو ببخشود سخت/بران خوبرویان برگشت بخت-


بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد