برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
جنگ حصار در شاهنامه
***
افراساب، از پیش ِ سپاه کیخسرو میگریزد و به پشت حصار گنگ دژ پناه می گیرد:
وز آن جایگه رفت ببهشت گنگ/حصاری پر از مردم و جای تنگ-
بجنگ حصار اندرون سیهزار/همانا که شد کشته در کارزار-
همان بد که بیدادگر بود مرد/ورا دانش و بخت یاری نکرد-
همه روی کشور سپه گسترید/شدست او کنون از جهان ناپدید-
و کیخسرو در دیوار دژ رخنه ای ایجاد میکند و گنگ دژ را می گشاید:
بلشکر بفرمود پس شهریار/یکی کنده کردن بگرد حصار-
بدان کار هر کس که دانا بدند/بجنگ دژ اندر توانا بدند-
چه از چین وز روم وز هندوان/چه رزم آزموده ز هر سو گوان-
همه گرد آن شارستان چون نوند/بگشتند و جستند هر گونه بند-
دو نیزه ببالا یکی کنده کرد/سپه را بگردش پراگنده کرد-
بدان تا شب تیره بی ساختن/نیارد ز ترکان یکی تاختن-
دو صد ساخت عراده بر هر دری/دو صد منجنیق از پس لشکری-
دو صد چرخ بر هر دری با کمان/ز دیوار دژ چون سر بدگمان-
پدید آمدی منجینق از برش/چو ژاله همی کوفتی بر سرش-
پس منجنیق اندرون رومیان/ابا چرخها تنگ بسته میان-
دو صد پیل فرمود پس شهریار/کشیدن ز هر سو بگرد حصار-
یکی کنده ای زیر باره درون/بکند و نهادند زیرش ستون-
بد آن منکری باره مانده بپای/بدان نیزه ها برگرفته ز جای-
پس آلود بر چوب نفط سیاه/بدین گونه فرمود بیدار شاه-
بیک سو بر از منجنیق و ز تیر/رخ سرکشان گشته همچون زریر-
به زیر اندرون آتش و نفط و چوب/ز بر گرزهای گران کوب کوب-
بهر چارسو ساخت آن کارزار/چنانچون بود ساز جنگ حصار-
بهادر امیرعضدی