برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

رد یابی چهار گانه ی فر - فر ه موبدان - فر شاهنشهی - فره ی ایزدی در شاهنامه - بخش (12) .

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
رد یابی دو گانه ی فر و فره ی ایزدی در شاهنامه - بخش (12) - فره ایزدی*، به مفهوم دارای فر و بُرز، بشکوهی و فرهیختگی، شان و شوکت و شکوهمندی.
***
در پادشاهی کسرا نوشین روان:
چو کسری بیامد برتخت خویش/گرازان و انباز با بخت خویش-
جهان چون بهشتی شد آراسته/ز داد و ز خوبی پر از خواسته-
نشستند شاهان ز آویختن/به هر جای بیداد و خون ریختن-
جهان پرشد از فره ایزدی/ببستند گفتی دو دست از بدی-
ندانست کس غارت و تاختن/دگر دست سوی بدی آختن-
جهانی به فرمان شاه آمدند/ز کژی و تاری به راه آمدند-
کسی کو بره بر درم ریختی/ازان خواسته دزد بگریختی-
ز دیبا و دینار بر خشک و آب/برخشنده روز و به هنگام خواب-

و

فر شاهنشهی کیومرث:

کیومرث شد بر جهان کدخدای/نخستین به کوه اندرون ساخت جای-
سر بخت و تختش برآمد به کوه/پلنگینه پوشید خود با گروه-
ازو اندر آمد همی پرورش/که پوشیدنی نو بد و نو خورش-
به گیتی درون سال سی شاه بود/به خوبی چو خورشید بر گاه بود-
همی تافت زو فر شاهنشهی/چو ماه دو هفته ز سرو سهی-
دد و دام و هر جانور کش بدید/ز گیتی به نزدیک او آرمید-
دوتا می شدندی بر تخت او/از آن بر شده فره و بخت او-

و

پژوهندهٔ نامهٔ باستان/که از پهلوانان زند داستان-
چنین گفت کآیین تخت و کلاه/کیومرث آورد و او بود شاه-
چو آمد به برج حمل آفتاب/جهان گشت با فر و آیین و آب-
بتابید ازآن سان ز برج بره/که گیتی جوان گشت ازآن یکسره-
کیومرث شد بر جهان کدخدای/نخستین به کوه اندرون ساخت جای


فر شاهنشهی، فر کیانی فریدون:

چنان دید کز کاخ شاهنشهان/سه جنگی پدید آمدی ناگهان-

دو مهتر یکی کهتر اندر میان/به بالای سرو و به فر کیان-

کمر بستن و رفتن شاهوار/بچنگ اندرون گرزهٔ گاوسار-

دمان پیش ضحاک رفتی به جنگ/نهادی به گردن برش پالهنگ-


مانستن فر و برز و شکوهمندی زال زر به فر شاهنشهی منوچهر: 

پری چهره هر پنج بشتافتند/چو با ماه جای سخن یافتند-

که مردیست برسان سرو سهی/همش زیب و هم فر شاهنشهی-

همش رنگ و بوی و همش قد و شاخ/سواری میان لاغر و بر فراخ-

دو چشمش چو دو نرگس قیرگون/لبانش چو بسد رخانش چو خون-

کف و ساعدش چو کف شیر نر/هیون ران و موبد دل و شاه فر-

سراسر سپیدست مویش برنگ/از آهو همین است و این نیست ننگ-


مانستن فر و برز اسفندیار به فر شاهنشهی فریدون: 

بیامد دمان تا به ایوان رسید/رخ زال سام نریمان بدید-

بدو گفت کای مهتر نامدار/رسیدم به نزدیک اسفندیار-

سواریش دیدم چو سرو سهی/خردمند و با زیب و با فرهی-

تو گفتی که شاه فریدون گرد/بزرگی دانایی او را سپرد-

به دیدن فزون آمد از آگهی/همی تافت زو فر شاهنشهی**-


فره ی موبدان:

کسی کو شود کشته زین رزمگاه/بهشتی بود شسته پاک از گناه-

هر آن کس که از لشکر چین و روم/بریزند خون و بگیرند بوم-

همه نیکنامند تا جاودان/بمانند با فرهٔ موبدان-

هم از شاه یابند دیهیم و تخت/ز سالار زر و ز دادار بخت-


فر و بُرز سام:

یکایک به شاه آمد این آگهی/که سام آمد از کوه با فرهی-


فر و شکوه مهراب کابلی:
چو آمد به دستان سام آگهی/که مهراب آمد بدین فرهی-
پذیره شدش زال و بنواختش/به آیین یکی پایگه ساختش-

برگشتن فرخنده و خجسته ی کشواد ِ  با  فر و بُرز، با بشکوهی و فرهیختگی و با شان و شوکت و شکوهمندی:
چو آمد به دستان سام آگهی/که برگشت گشواد با فرهی-
یکی گنج ویژه به درویش داد/سراینده را جامهٔ خویش داد-


رسیدن خبر کشته شدن نوذردر قامت(تیره شد فر شاهنشهی) به دست ویسه به گستهم و طوس:
به گستهم و طوس آمد این آگهی/که تیره شد آن فر شاهنشهی-
به شمشیر تیز آن سر تاجدار/به زاری بریدند و برگشت کار-
بکندند موی و شخودند روی/از ایران برآمد یکی های وهوی-

رسیدن خبر فر و فرخندگی و پیروزی ویسه به قارن:
ز ویسه به قارن رسید آگهی/که آمد به پیروزی و فرهی-

زیب و فر یافتن ایرانیان در عهد گرشاسب:
پسر بود زو را یکی خویش کام/پدر کرده بودیش گرشاسپ نام-
بیامد نشست از بر تخت و گاه/به سر بر نهاد آن کیانی کلاه-
چو بنشست بر تخت و گاه پدر/جهان را همی داشت با زیب و فر-

فرّ و برز سیمرغ:
بدو مال ازان پس یکی پر من/خجسته بود سایهٔ فر من-

فرّ و برز گیو و طوس:

از ایرانیان گیو و طوس اند مرد/که با فر و برزند روز نبرد-


فرّ و برز اسفندیار:

تهمتن گز اندر کمان راند زود/بران سان که سیمرغ فرموده بود-
بزد تیر بر چشم اسفندیار/سیه شد جهان پیش آن نامدار-
خم آورد بالای سرو سهی/ازو دور شد دانش و فرهی-

.................................................................................

پ ن:

در باور زرتشت، فره ایزدی، ویژه ی شاهان ست و بن مایه ی "فره ی ایزدی"، بر بینان ِ باور دین بهی استوار ست و بیشتر در عهد گشتاسب و لهراسب ست که واژه ی فره ایزدی در شاهنامه به قید قلم در آمده ست.


فره ایزدی(*) و فر شاهنشهی(**)، در این بیت ها، به مفهوم دارای فر و بُرز، بشکوهی و فرهیختگی، با شان و شوکت و شکوهمندی.


بهادر امیرعضدی

  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد