برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان

بهرام ِ گودرز، جانش را فدای نامش می کند.

و.ک(350) 

970803

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی  

*** 

بهرام ِ گودرز، جانش را فدای نامش می کند.

***

پس از کشته شدن ریونیز کاووس در نبرد سپاه طوس با سپاه هومان، بهرام گودرز برای جلوگیری از افتادن تازیانه اش بدست دشمن، به آوردگاه باز میگردد:

 دوان رفت بهرام پیش پدر/ که ای پهلوان یلان سربسر- 

بدانگه که آن تاج برداشتم / به نیزه به ابر اندر افراشتم -

 یکی تازیانه ز من گم شدست / چو گیرند بی مایه ترکان بدست - 

به بهرام بر چند باشد فسوس  / جهان پیش چشمم شود آبنوس -

 نبشته بر آن چرم نام منست / سپهدار پیران بگیرد بدست - 

شوم تیز و تازانه باز آورم / اگر چند رنج دراز آورم -

 مرا این ز اختر بد آید همی / که نامم به خاک اندر آید همی - 

بدو گفت گودرز پیر ای پسر / همی بخت خویش اندر آری بسر -

 ز بهر یکی چوب بسته دوال / شوی در دم اختر شوم فال-

 چنین گفت بهرام جنگی که من / نیم بهتر از دوده و انجمن -

 بجایی که توان مرد کاید زمان / بکژی چرا برد باید گمان - 

بدو گیو گفت ای برادر مشو / فراوان مرا تازیانست نو -

 یکی شوشه زر به سیم اندر است / دو شیبش ز خوشاب وز گوهرست -

 فرنگیس چون گنج بگشاد سر /  مرا داد چندین سلیح و کمر - 

من آن درع و تازانه برداشتم / به توران دگر خوار بگذاشتم -

 یکی نیز بخشید کاووس شاه / ز زر و ز گوهر چو تابنده ماه - 

دگر پنج دارم همه زر نگار /  برو بافته گوهر شاهوار- 

ترا بخشم این هفت زیدر مرو / یکی جنگ خیره میارای نو -

چنین گفت با گیو بهرام گرد / که این ننگ را خرد نتوان شمرد- 

شما را ز رنگ و نگار است گفت / مرا آنک شد نام با ننگ جفت -

بزد اسب و آمد بران رزمگاه / درخشان شده روی گیتی ز ماه - 

همی زار بگریست بر کشتگان / بران داغ دل بخت برگشتگان -

تن ریونیز اندران خون و خاک / شده غرق و خفتان برو چاک چاک - 

همی زار بگریست بهرام شیر / که زار ای جوان سوار دلیر -

 چو تو کشته اکنون چه یک مشت خاک /  بزرگان به ایوان تو اندر مغاک-

وز انجا سوی قلب لشکر شتافت /  همی جست تا تازیانه بیافت -

 فرود آمد از باره آن برگرفت /  وزانجا خروشیدن اندر گرفت -

 بپرسید پیران که این مرد کیست /  ازان نامداران ورا نام چیست-

یکی گفت بهرام شیراوژن است /  که لشکر سراسر بدو روشن ست -

به رویین چنین گفت پیران که خیز / که بهرام را نیست جای گریز -

 چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت /  چو دریای خون شد همه کوه و دشت -

 چو نیزه قلم شد به گرز و به تیغ /  همی خون چکانید بر تیره میغ -

 چو بهرام یل گشت بی توش و تاو /   پس پشت او اندر آمد تژاو - 

   یکی تیغ زد بر سر کتف اوی /  که شیر اندر آمد بروی - 

جدا شد ز تن دست خنجر گذار / فرو ماند از رزم و برگشت کار -       

بهادر امیرعضدی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد