برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

تلاش اسفندیار برای تسلیم رستم به قبول دین بهی

و.ک(339)

« برگزیده هایی  از شاهنامه ی فردوسی »

***

تلاش اسفندیار برای تسلیم رستم به قبول دین بهی: 

***

 گشتاسب، پس از عرضه ی دین زرتشت، برای کسب مشروعیت و رسمیت بخشیدن به زرتشت، به زابل، نزد خاندان زال میرود . و چند مـُبـَلّـِغ دینی را گسیل میدارد : 

بفرمود تا بهمن آمدش پیش / ورا پندها داد ز اندازه بیش -

ببر پنج بالای زرین ستام / سرافراز « ده موبد نیک نام » - 


گشتاسب: هم از راه، تا خان رستم، بران 


 زال و رستم با رویی گشاده و آغوشی باز او و زرتشت را می پذیرند و حمایت می کنند . گشتاسب، دو سال میهمان زال و رستم، در زابل می ماند و مورد پذیرایی شایانی از طرف زال و رستم قرار می گیرد . 

اسفندیار، برای چندمین بار، جانشینی، تاج و تخت و پادشاهی را از پدرش درخواست می کند . گشتاسب برای "سر دواندن" پسرش (اسفندیار)، وعده ی سپردن تخت و گاه را در گرو ِ تحمیل ِ دین ِ بهی، به رستم و زال قرار می دهد :

به گیتی نداری کسی را همال / مگر بی‌خرد نامور پور زال - 

به مردی همی ز آسمان بگذرد / همی خویشتن کهتری نشمرد -

سوی سیستان رفت باید کنون / به کار آوری زور و بند و فسون -

برهنه کنی تیغ و گوپال را / به بند آوری رستم زال را- 


 ابتدا، سـّـد ِ هیبت و سالاری رستم، راه ِ رویا و تمنا را بر اسفندیار می بندد :

چنین پاسخ آوردش اسفندیار / که ای پرهنر نامور شهریار - 

همی دور مانی ز رستم کهن / بر اندازه باید که رانی سخن -

تو با شاه چین (*) جنگ جوی و نبرد / ازان نامداران برانگیز گرد -

ز گاه منوچهر تا کیقباد / دل شهریاران بدو بود شاد- 

نکو کار تر زو به ایران کسی / نبودست کاورد نیکی بسی -


آنگاه گشتاسب با به میان کشیدن پای دین بهی به میدان بحث و جدل، گسلی مهیب در سـّـد تردید اسفندیار ایجاد می کند و رگ خواب اسفندیار را نوازش می کند: 

چنین داد پاسخ به اسفندیار / که ای شیر دل پرهنر نامدار-

« هرانکس که از راه یزدان بگشت / همان عهد او گشت چون باد دشت » - 

کسی کو ز عهد جهاندارگشت / به گرد در او نشاید گذشت -

 اگر تخت خواهی ز من با کلاه / ره سیستان گیر و برکش سپاه -


 اسفندیار گردن گذاشتن رستم به دین بهی را دور از مروت و جوانمردی می بیند و موافق تزویر نهان و تدبیر آشکار پدر نیست : 

سپهبد بروها پر از تاب کرد / به شاه جهان گفت زین بازگرد -

 ز پیش پدر بازگشت او به تاب / چه از پادشاهی چه از خشم باب -


 ولی در انتها، برق تخت و تاج، بر چشم اسفندیار پرده می پوشاند . و حقانیت آباء و اجدادی رستم را « نادیده » می انگارد . و بر عزم استوار خود، پای میفشرد. آنسان که هشدار ِ مادر(کتایون) نیز یارای باز کردن راهی به قلبش نیست :

چنین گفت با فرخ اسفندیار / که ای از کیان جهان یادگار - 

 ز گیتی همی پند مادر نیوش / به بد، تیز مشتاب و چندین مکوش -

که نفرین برین تخت و این تاج باد / برین کشتن و شور و تاراج بادفنا دادند -

 مده از پی تاج سر را به باد / که با تاج شاهی ز مادر نزاد -

مرا خاکسار دو گیتی مکن / ازین مهربان مام بشنو سخن - 

ببارید خون از مژه مادرش / همه پاک بر کند موی از سرش- 


سدّ  ِ مخالفت ِ برادرش (پشوتن)، نیز در هم میشکند :

پشوتن بدو گفت بشنو سـَخـُن / همی گویمت ای برادر مکن - 

تو با او چه گویی به کین و به خشم / بشوی از دلت کین وز خشم چشم- 


و تردید پسرش (بهمن) را نیز :

به دل گفت بهمن که این رستمست / و یا آفتاب سپیده دمست - 

بترسم که با او یل اسفندیار / نتابد بپیچد سر از کارزار - 


 و عتاب دل شوره اش را، خطاب به پدر، اینگونه وا گویه می کند :

دل شیر دارد تن ژنده پیل / نهنگان برآرد ز دریای نیل -

به دیدار شاه آمدستش نیاز / « ندانم چه دارد همی با تو راز » -


اسفندیار، با قدم هایی محکم، با دلگرمی از حمایت آسمانی زرتشت، تردید های زمینی را زیر پا می گذارد و نپذیرفتن پیشنهاد ش از طرف رستم را بر نمی تابد و بی اعتنایی رستم را « رویش خار در گوشه ی گلستان » تفسیر می کند و بر خوردن به تریشه ی قبای دین بهی را بهانه می سازد. 


اسفندیار بر می آشوبد و به پشوتن می گوید: 

یکی پاسخ آوردش اسفندیار / که « بر گوشه ی گلستان رست خار » -  

چنین گفت کز مردم پاک دین / همانا نزیبد که گوید چنین -

گر ایدونک دستور ایران تویی / دل و گوش و چشم دلیران تویی -

همه رنج و تیمار ما باد گشت / همان دین زردشت بیداد گشت -

که گوید که هر کو ز فرمان شاه / بپیچد به دوزخ بود جایگاه -

 مرا چند گویی گنهکار شو / ز گفتار گشتاسب بیزار شو-

تو گویی و من خود چنین کی کنم / که از رای و فرمان او پی کنم -


و بدینسان ست که حکیم طوس می فرماید :

نه بی دین بود پادشاهی به جای / نه بی پادشاهی بود دین به پای -

چو دین را بود پادشا پاسبان / تو این هر دو را جز برادر مخوان -

...................................................................................

پ ن:

(*)- شاه چین ( ارجاسب ) زمانی که گشتاسب در زابل میهمان رستم بود ست، به ایران حمله کرده و لهراسب، (پدر گشتاسب) و زریر(برادر گشتاسب) را میکشد و خواهران اسفندیار را به اسارت می برد.

بهادر امیرعضدی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد