و.ک(331,1)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
گفت و گوی رستم با زره رزمش - بخش 1
***
رستم پس از نبردی جانفرسا با اسفندیار، زخم خورده، فرتوت و پریش، خود را به ایوان می کشاند:
چو رستم بیامد به ایوان خویش / نگه کرد چندی به دیوان خویش -
زواره بیامد به نزدیک اوی / ورا دید پژمرده و زرد روی -
بدو گفت رو تیغ هندی بیار / یکی جوشن و مغفری نامدار -
کمان آر و برگستوان آر و ببر / کمند آر و گرز گران آر و گبر -
زواره بفرمود تا هر چه گفت / بیاورد گنجور او از نهفت -
گفت و گوی رستم با زره رزمش(ببر بیان)، آنسان که در او جان می یابد و بار ِ خواری شکست چنان بر دوش رستم گران آمده ست که فولاد هم بگرید روا ست:
چو رستم سلیح نبردش بدید / سر افشاند و باد از جگر بر کشید -
چنین گفت کای جوشن کارزار / بر آسودی ازجنگ یک روزگار -
کنون کار پیش آمدت سخت باش / به هر جای پیراهن بخت باش -
*
و تا جهان ِ جهان، چه سان بجهد:
چنین رزمگاهی که غران دو شیر / به جنگ اندر آیند هر دو دلیر -
کنون تا چه پیش آرد اسفندیار / چه بازی کند در دم کارزار -