و.ک(301)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
اغریرث، سیاوشِ توران زمین - آشتی جویی که جان بر سرِ باورش گذارد.
***
بر خلاف افراسیاب، اغریرث روحیاتی آشتی جویانه و نیک اندیش دارد:
چو شد ساخته کار جنگ آزمای / به کاخ آمد اغریرث رهنمای -
به پیش پدر شد پراندیشه دل / که اندیشه دارد همی پیشه دل -
چنین گفت کای کار دیده پدر / ز ترکان به مردی برآورده سر -
منوچهر از ایران اگر کم شدست / سپهدار چون سام نیرم شدست -
چو گرشاسپ و چون قارن رزم زن / جز این نامداران آن انجمن -
تو دانی که با سلم و تور سترگ / چه آمد ازان تیغ زن پیر گرگ -
اگر ما نشوریم بهتر بود / کزین جنبش آشوب کشور بود -
اغریرث پس از گردن زده شدن نوذر توسط افراسیاب، هنگام اسیر دین اسیران ایرانی:
چو اغریرث پرهنر آن بدید / دل او ببر در چو آتش دمید -
همی گفت چندین سر بیگناه / ز تن دور ماند به فرمان شاه -
بیامد خروشان به خواهشگری / بیاراست با نامور داوری -
گرفتار کشتن نه والا بود / نشیبست جایی که بالا بود -
سزد گر نیاید به جانشان گزند / سپاری همیدون به من شان ببند -
ببخشید جانشان به گفتار اوی / چو بشنید با درد پیکار اوی -
بفرمودشان تا به ساری برند / به غل و به مسمار و خواری برند -
آزاد کردن اسیران ایران:
چنین گفت اغریرث پرخرد / کزین گونه گفتار کی درخورد -
یکی چاره سازم دگرگونه زین / که با من نگردد برادر به کین -
گر ایدون که دستان شود تیزچنگ / یکی لشکر آرد بر ما به جنگ -
چو آرد به نزدیک ساری رمه / به دستان سپارم شما را همه -
و ننگ را به ازائ آزاد کردن اسیران ایرانی گردن میگیرد:
بپردازم آمل نیایم به جنگ / سرم را ز نام اندرآرم به ننگ -
تُندَرِ نهیبِ افراسیاب، به اغریرث:
چو اغریرث آمد ز آمل به ری / وزان کارها آگهی یافت کی -
بدو گفت کاین چیست کانگیختی / که با شهد حنظل برآمیختی -
بفرمودمت کای برادر بکُش / که جای خرد نیست و هنگام هش -
بدانش نیاید سر جنگجوی / نباید به جنگ اندرون آبروی -
سر مرد جنگی خرد نسپرد / که هرگز نیامیخت کین با خرد -
چنین داد پاسخ به افراسیاب / که لختی بباید همی شرم و آب -
هر آنگه کت آید به بد دسترَس / ز یزدان بترس و مکن بد به کَس -
که تاج و کمر چون تو بیند بسی / نخواهد شدن رام با هر کسی –
یکی پر ز آتش یکی پرخرد / خرد با سر دیو کی درخورد -
اغریرث، در راستای باور و مرامش تا مرز فدا شدن پیش تاخت و جانش را بر سرِ جوانمردی بداد:
سپهبد برآشفت چون پیل مست / به پاسخ به شمشیر یازید دست -
میان برادر بدونیم کرد / چنان سنگدل ناهشیوار مرد –
بهادر امیرعضدی