برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

(54) - اصطلاحِ "شیرِش جوش اومده"، در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

(54) -  اصطلاحِ "شیرِش جوش اومده"، در شاهنامه ی فردوسی

***

رَدّ و ریشه ی اصطلاحِ "شیرِش جوش اومد"، در شاهنامه

***

در فارس اصطلاحی "زنانه" ست که می گویند: 

"شیرش جوش اومده" .

***

 دارابِ نوزاد که مادرش، او را در صندوقی می گذارد وبه رود فرات ش می سپارد، گازری او را از رودخانه ی فرات میگیرد و او را به فرزندی می پذیرد و به عرصه ی مردی می رساند. ذاراب، سالها بعد، به خیل سپاهیان مادرش می پیوندد.  مادر(همای چهرزاد) حینِ سان دیدن از سپاهیانش، هیبت داراب، جلبِ نظرش می کند:

 بیامد ز کاخ همایون، همای / خود و مرزبانان پاکیزه رای -

 بدان تا سپه پیش او بگذرند / تن و نام و دیوانها بشمرند - 

چو داراب را دید با فر و برز / به گردن برآورده پولاد گرز –

 

همای چون نادانسته، پسرِ نا شناخته ی خودش را می بیند، شیر از سینه اش تراوش می کند:

 چو دید آن بر و چهره ی دلپذیر / "ز پستانِ مادر بپالود شیر" - 

بپرسید و گفت این سوار از کجاست / بدین شاخ و این برز و بالای راست -


همای چهرزاد، با خواندن نامه ی رشنواد، آگاه می شود که داراب، همان فرزند به آب سپرده اش می باشد:  

چو آن نامه برخواند و یاقوت دید/سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید-

بدانست کان روز کامد به دشت/بفرمود تا پیش لشکر گذشت-

بدید آن جوانی که بد فرمند/به رخ چون بهار و به بالا بلند-

نبودست جز پاک فرزند اوی/گرانمایه شاخ برومند اوی-

فرستاده را گفت گریان همای/که آمد جهان را یکی کدخدای-


همای چهرزاد، فرزندش داراب را به آغوش می کشد: 

پسر را گرفت اندر آغوش تنگ/ببوسید و ببسود رویش به چنگ-

بیاورد و بر تخت زرین نشاند/دو چشمش ز دیدار او خیره ماند-

چو داراب بر تخت شاهی نشست/همای آمد و تاج شاهی به دست-

بیاورد و بر تارک او نهاد/جهان را به دیهیم او مژده داد-


همای چهرزاد، پوزش خواهِ به رود فرات سپردن داراب می شود:

چو از تاج دارا فروزش گرفت/هما اندران کار پوزش گرفت-

به داراب گفت آنچ اندر گذشت/چنان دان که بر ما همه بادگشت-

جوانی و گنج آمد و رای زن/پدر مرده و شاه بی رای زن-

اگر بد کند زو مگیر آن به دست/که جز تخت هرگز مبادت نشست-

چنین داد پاسخ به مادر جوان/که تو هستی از گوهر پهلوان-

نباشد شگفت ار دل آید به جوش/به یک بد تو چندین چه داری خروش-

جهان آفرین از تو خشنود باد/دل بدسگالانت پر دود باد-


بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد