برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش سیزدهم - رستم
بنا بر عادت و ایجاب، رسمِ نا نوشته ایی، بین یلان و سران برجسته ی سپاه مرسوم بوده ست که نامشان مخفی بماند. یا با نشانی و "آدرس" غلط، حریف را گمراه میکرده اند. و بیش از همه، نام رستم بنا به حفظ " امنیّتِ استراتژیک " نظامی، مخفی می مانده.
***
رستم، دو بار نامش را در برابر ِ پرسش ِ "نام تو چیست"، بر زبان می آورد. نخست به پیران ویسه از نامش می گوید و دیگری، اژدها.
***
رستم، نامش را به پیران ِ ویسه میگوید.
هومان به رستم:
بدو گفت هومان که ای سرفراز / بدیدار پیرانت آمد نیاز -
چه دانی تو پیران و کلباد را / گروی زره را و پولاد را -
بشد تیز هومان هم اندر زمان / شده گونه از روی و آمد دمان -
هومان به پیران:
بپیران چنین گفت کای نیک بخت / بد افتاد ما را ازین کار سخت -
که این شیردل، رستم زابلیست / برین لشکر اکنون بباید گریست -
که هرگز نتابند با او بجنگ / بخشکی پلنگ و بدریا نهنگ -
نخست ای برادر، مرا نام برد / ز کین سیاوش، بسی برشمرد -
بجز بر تو، بر کس ندیدمش مهر / فراوان سخن گفت و نگشاد چهر -
پیران:
بدو گفت پیران، که ای رزمساز / بترسم که روز بد آید فراز -
گر ایدونک این تیغ زن، رستم ست / بدین دشت، ما را، گه ِ ماتم ست -
همی رفت پیران، پر از درد و بیم / شد از کار ِ رستم، دلش به دو نیم -
رستم:
بدو گفت رستم، که نام تو چیست / بدین آمدن رای و کام تو چیست -
پیران:
چنین داد پاسخ، که پیران منم / سپهدار این شیر گیران، منم -
ز هومان ِ ویسه، مرا خواستی / بخوبی زبان را بیاراستی -
دلم تیز شد تا تو از مهتران / کدامی، ز گُردان ِ جنگ آوران -
رستم:
"بدو گفت من رستم زابلی / زرهدار با خنجر کابلی" –
رستم نامش را به اژدها می گوید.
اژدها:
چنین گفت دژخیم نر اژدها/که از چنگ من کس نیابد رها-
صد اندر صد از دشت جای منست/بلند آسمانش هوای منست-رستم:
چنین داد پاسخ که من رستمم/ز دستان و از سام و از نیرمم-
به تنها یکی کینه ور لشکرم/به رخش دلاور زمین بسپرم-